شهرزاد قصه‌گو

کانال اطلاع رسانی انجمن فیلم داراب و انجمن ادبیات داستانی شهرزاد داراب

شهرزاد قصه‌گو

کانال اطلاع رسانی انجمن فیلم داراب و انجمن ادبیات داستانی شهرزاد داراب

سلام خوش آمدید

۶ مطلب در آذر ۱۳۹۹ ثبت شده است

 

یک آگهی تسلیت برای دبیر بخش آگهی های تسلیت روزنامه نوشتم.

 اسمش لویس اندروز بود. سرطان سینه. فقط چهل و پنج سال داشت. از هر هشت زن یکیشان سرطان سینه می‌گیرد. بیماری فراگیری است. والدین لویس سال ها قبل مرده بودند. سیگارها به وعده‌ی خود وفا کرده و دخل پدرش را آورده بودند؛ مادرش را هم بیماری پارکینسون با لرزش و تکان، روانه‌‌ی آن دنیا کرده بود.

 گاهی وکیل مدافعه‌ای که با من همکاری حرفه‌ای داشت، به دفترم می‌آمد و چون آنجا جز جناب محرر فرد دیگری را نمی‌دید، می‌کوشید درباره‌ اینکه کجا رفته‌ام اطلاعات دقیقی از او کسب کند؛ اما بارتلبی بی‌حرکت وسط دفتر می‌ایستاد. بی آنکه به صحبت‌های بیحاصل او کمترین وقعی بنهد. نتیجه ‌آنکه وکیل مدافع  مذکور پس از آنکه مدتی او را در آن حالت نظاره می‌کرد، دست از پا درازتر پی کارش میرفت- بی‌آنکه ذره‌ای مطلع تر از هنگامی‌باشد که آمد.

 هنگامی‌که سخن می‌گفتم مرا نگاه نمی‌کرد، بلکه به نیم تنه سیسرون خیره شده بود که (چون همان موقع نشستم) مستقیم پشتم قرار گرفت. حدود شش اینچ بالای سرم پس از آنکه زمانی نسبتا طولانی در انتظار پاسخ ماندم و طی آن مدت خطوط چهره‌او کوچکترین تغییری نکرد و فقط لرزشی خفیف، و به زحمت محسوس، لبهای بی رنگش را اندکی جنباند، گفتم: « بارتلبی، چه جوابی میدهی؟»

پس از آنکه ترتیب همه‌امور داده شد، بوقلمون و منگنه و زنجبیل را از اتاق دیگر احضار کردم. قصد داشتم چهار رونوشت را به چهار کارمندم بسپارم و خودم از روی نسخه‌اصلی بخوانم. بر این مبنا، بوقلمون و منگنه و زنجبیل، سند به دست، بر صندلیهای ردیف هم نشستند و من بارتلبی را صدا زدم تا به‌این جمع جالب ملحق شود: « بارتلبی، بجنب، منتظرم!»

 

قسمت اول

 

 عاقله مرد به حساب می‌آیم، به‌اقتضای پیشه‌ام، طی سی سال اخیر، بیش از حد معمول با جماعتی دم خور بوده‌ام که جالب توجه و از جهتی استثنائی به نظر می‌رسند و تا آنجا که مطلعم تا حال چیزی راجع به‌ایشان نوشته نشده . منظورم نساخهای اسناد حقوقی یا همان محررهاست. با بسیاری از آنها آشنایی داشته‌ام، به طور حرفه‌ای یا شخصی، و چنانچه مایل باشم می‌توانم روایت‌های مختلفی را شرح دهم که شنیدنشان چه بسا بر لبهای آقایان خوش خو لبخند بنشاند و روانهای احساساتی را بگریاند لیکن از سرگذشت تمام محررهای دیگر چشم میپوشم تا فقط بخشهایی از زندگی بارتلبی را نقل کنم ,عجیب ترین محرری که تا به حال دیده یا درباره‌اش شنیده‌ام.

 عزیز نسین برگردان از رضا همراه

-------

اگر شانس یاری می کرد امروز ما می‌بایست مصدر کار باشیم. البته نمی‌شه گفت همه‌اش تقصیر شانس است، خود ما هم در این جریان مقصریم!

تمام کارها به راحتی آب خوردن انجام گرفت. افسوس که ما نتوانستیم خبر این موفقیت را به اطلاع هموطنان برسانیم. به همین جهت ” گند کار” در آمد و چیزی نمانده بود سرمان هم بالای دار برود!

باز هم صد هزار مرتبه شکر که پیمانه عمرمان پر نشده بود و از مهلکه جان سالم بدر بردیم. یک نفع بزرگ هم نصیب ما شد: فهمیدیم تا یک ملت آماده پذیرش انقلاب نباشند و از ته قلب به تغییر رژیم رضایت ندهد کودتا به هیچ دردی نمی‌خورد و تا هرکجا هم که پیش رفته باشد به محض اینکه با مانعی برخورد کند فورا تغییر مسیر می‌دهد! اگر باور ندارید به سرگذشت ما گوش کنید تا باورتان بشود:

کانال انجمن داستانی شهرزاد داراب در تلگرام

https://telegram.me/shahrzadstoryd
shahrzadstoryd@
کانال تلگرام انجمن فیلم داراب
https://t.me/darabfilm
darabfilm@
این وبلاگ تنها به اطلاع رسانی فعالیت های انجمن فیلم و شهرزاد داراب از دید من به عنوان عضو هر دو انجمن می پردازد و بیانگر موضع رسمی این دو انجمن نیست.