شهرزاد قصه‌گو

کانال اطلاع رسانی انجمن فیلم داراب و انجمن ادبیات داستانی شهرزاد داراب

شهرزاد قصه‌گو

کانال اطلاع رسانی انجمن فیلم داراب و انجمن ادبیات داستانی شهرزاد داراب

سلام خوش آمدید

۷ مطلب در تیر ۱۴۰۲ ثبت شده است

کی تمام می شود این روزهای لعنتی ، نمی دونم تا حالا چطور تونستم در این محیط دوام بیاورم، داخل خونه سر خودم و سالار خودم بودم، کسی نمی تونست بهم بگه بالای چشمت ابرو، هرجا می خواستم می رفتم و می اومد، هر موقع می خواستم می خوابیدم و بیدار می شدم، هر چی می خواستم می خوردم ... اصلا باورم نمیشه که الان شش ماهه افسارم افتاده دست کسایی که اگه داخل خیابون بهم چپ نگاه کنند درسته قورتشون می دم ...

A TABLE IS A TABLE
I want to tell a story about an old man, a man who no longer says a word, has a tired face, too tired to smile and too tired to be angry. He lives in a small town, at the end of the street or near the crossroads. It is almost not worthwhile describing him, hardly anything distinguishes him from other men. He wears a grey hat, grey pants, a grey jacket and in winter a long, grey overcoat, and he has a thin neck with dry, wrinkled skin, his white shirt collars are far too wide for him.

 

His room is on the top floor of the house, maybe he was once married and had children, maybe he used to live in another town. Certainly he was once a child, but that was at a time when children were dressed like grownups. One can see them this way in the grandmother’s photo album. In his room there are two chairs, one table, a rug, a bed, and a cupboard. On a small table stands an alarm clock, next to it lie old newspapers and the photo album, on the wall hang a mirror and a picture.

ترجمه‌ی بهزاد کشمیری

 

می‌خواهم داستان پیرمردی را تعریف کنم. داستان مردی که دیگر حتی یک کلمه هم حرف نمی‌زند. مردی که چهره‌ای خسته دارد. خسته‌تر از آنکه حتی بخندد و یا عصبانی بشود.

داستان را از اینجا دانلود کنید.

The Lord of The Time

یک داستان شبه سینس فیکشن

غلامرضا گل‌افشان

---------------

برای نمی‌دانم چند  دهمین بار یا شاید هم چند صدمین بار و بلکه چند هزارمین بار- پسرم گیر داده به نسل محترم من، فوق لیسانس کامپیوتر دارد و حالا باید یا به فکر ادامه‌ی تحصیل در مقطع دکترا باشد، هر جا که شد چه مرتبط و چه غیرمرتبط و یا دست و پایش را جمع کند و برود خدمت مقدس سربازی بی‌کم و کاست و بدون کسورات قانونی که این کسورات یا داشتن سابقه‌ی عضویت در بسیج است یا استفاده از سنوات جبهه و جنگِ بنده که مسلماً یک روز هم ندارم و اصلاً یکی از بحث‌های ما همین است:

ویرایش نهایی

داستان را به صورت PDF  از اینجا دانلود کنید.

 

 

من شرخر نیستم، منیجر «شرکت وصول مطالبات ظاهراً غیر قابل وصول رابین هود»م. درسته، این شرکت جایی ثبت نشده ولی ثبت نشدنش دلیل بر نبودنش و مفید بودنش نیست. در کنار اون عضو مؤسس ولی غیر رسمی و حتی غیرقانونی «مؤسسه‌ی نیکوکاری لیدیز اند جنتلمنز اند آدرز» هم هستم.

 

شب شک

نوشته: هوشنگ گلشیری

دانلود داستان به صورت فایل PDF

 

هر سه نفر شک ندارند که:

درست سر ساعت پنج یا پنج و نیم و یا شش و سه دقیقه و دو ثانیه وقتی آقای صلواتی در را باز کرد، از دیدن آن عنق منکسر و ریش نتراشیده و موهای شانه نکرده‌اش، چرت هر سه تاشان پاره شد. اما وقتی یکی گفت:

چطوری، مرد؟

کانال انجمن داستانی شهرزاد داراب در تلگرام

https://telegram.me/shahrzadstoryd
shahrzadstoryd@
کانال تلگرام انجمن فیلم داراب
https://t.me/darabfilm
darabfilm@
این وبلاگ تنها به اطلاع رسانی فعالیت های انجمن فیلم و شهرزاد داراب از دید من به عنوان عضو هر دو انجمن می پردازد و بیانگر موضع رسمی این دو انجمن نیست.