شهرزاد قصه‌گو

کانال اطلاع رسانی انجمن فیلم داراب و انجمن ادبیات داستانی شهرزاد داراب

شهرزاد قصه‌گو

کانال اطلاع رسانی انجمن فیلم داراب و انجمن ادبیات داستانی شهرزاد داراب

سلام خوش آمدید

۹ مطلب در دی ۱۳۹۶ ثبت شده است

اَکوسیاه

محمدرضا صفدری

آب کدام دریا کم می‌شود اگر دست‌های زنی سبزه و ترکه‌ئی شانه‌های آفتاب سوختهٔ اَکوسیاه[۱] را مالش دهد؟ چه بهتر که زن بلند بالا باشد و موهای شلالش[۲] تا کاسهٔ زانو برسد. زنِ مَرد مُرده‌ئی است؟ باشد، غمی نیست. مرد پایش می‌شَلد؟ این هم حرفِ شکم سیرهاست. زن چه می‌خواهد جز سرپناهی؟ مردی کاری، که او را از کپرها و شَرِ بدمست‌ها و فرنگی‌های بدشلوار[۳] نجات بدهد.

صمد طاهری

 

- 1مقدمه: چون مکان و فرهنگ ، در این رُمان نقش مهمی را ایفا می کند، شاید دادن توضیحاتی در این خصوص، ما را در بررسی کار کمک کند. 

ین دومین قصه‌ئی است که از محمدرضا صفدری در کتاب جمعه (شمارهٔ ۷) به‌چاپ می‌رسد. بر نخستین قصهٔ او شرحی توجیهی نوشتیم، چرا که نویسنده به‌وفور از اصطلاحات خورموج – زادگاهش – بهره می‌جوید که این البته به‌غنای هرچه بیش‌تر زبان مدد می‌رساند.



عَلو[۱] کنار دیوار کاهگلی نشسته بود و چنگ خرمایش را کله‌کله[۲] می‌خورد. آفتاب بی‌حال زمستان تا وسط میدان پهن شده بود. پشت دست‌های کوچکِ چرکمرده[۳]اش رگه‌های خون بیرون زده بود و نیمتنهٔ گل و گشادی که تا کاسهٔ زانویش می‌رسید جثهٔ او را بزرگ‌تر نشان می‌داد. تو بَرِ آفتاب این پا و آن پا می‌شد و به‌کوچهٔ ته میدان گردن می‌کشید. کوچه خالی بود. فقط چند پسربچهٔ سیاسوختهٔ پاپتی تومیدان دنبال توپ می‌دویدند.

صدای زنگ دوچرخه‌ئی از دور آمد و نزدیک شد. چشم علو لحظه‌ئی به‌کوچه ماند. دستش را سایبان چشم گرفت و خیره شد. زنگ دوچرخه باز بلند شد وعلو ایستاد و ایستاد تا صدا به‌دور کشید. همچنان نگاهش به‌تهِ کوچه مانده بود که کفشِ کتانیِ وصله‌خورده‌ئی با توپ جلوش افتاد و به‌دنبالش سروصدای بچه‌ها بلند شد که:

عَلو بزن! علو بزن!

- کفش مال منه. اوّل اونو بنداز!

هنوز پایش به‌شکم توپ نچسبیده بود که عقب کشید. بند جگرش لرزید. توپ را با دست انداخت و به‌دو انگشت بزرگ پایش که با کهنهٔ سرخی بسته بود نگاه کرد. چه خوب که آن‌ها را با پارچهٔ سرخ نشان کرده بود، والّا می‌زد و دوباره خون راه می‌افتاد.

- تخم سگ، مگه نگفتم بندازش؟

صدای رفیقش غُلو[۴] بود که به‌شوخی می‌گفت. و عَلو با کهنه‌ئی گوشهٔ کفش را گرفت و تو هوا تکانش داد: هِی کفش! هِی کفش! یکی هم نفهمه باور می‌کنه!

- خوبه خودت داشته باشی.

عَلو گفت: - تو هم که داری مالی نیست. از کجا پیداش کردی؟

غُلو گفت: - تو آشغالای خونه شما.

این داستان ها ظاهرا نخستین بار در کتاب جمعه به چاپ رسیده که بعدها به صورت مجموعه داستان سیاسنبو به چاپ رسیده و تازگی ها تجدید چاپ شده داستان های کتاب به نوعی در عین استقلال به هم پیوسته هستند. در این مطلب و مطالب بعدی  برخی از داستان هایی از این مجموعه که در کتاب جمعه به چاپ رسیده خواهد آمد. برای خرید کتاب به پیوند زیر مراجعه کنید:
https://www.30book.com/book/70267/%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D8%B3%D9%86%D8%A8%D9%88-%D8%A2%D9%85%D9%88%D8%AA
همچنین می توانید در پیوند زیر کتاب سنگ و سایه را به صورت الکترونیکی و قانونی خریداری کنید:
http://fidibo.com/book/63302-%D8%B3%D9%86%DA%AF-%D9%88-%D8%B3%D8%A7%DB%8C%D9%87-(%DB%8C%DA%A9-%D8%A8%D8%A7%D8%B2%DB%8C-%D8%A8%D9%84%D9%86%D8%AF)
هم چنین می توانید تمامی شماره های کتاب جمعه ( و برخی از مجلدات کتاب هفته )را در پیوند زیر به صورت متن و عکس بخوانید:
http://www.irpress.org/index.php?title=%D8%B5%D9%81%D8%AD%D9%87%D9%94_%D8%A7%D8%B5%D9%84%DB%8C

این هفته قرار بود که درانجمن شهرزاد داستان برج از آقای مقدس نقد و بررسی شود که به علت عدم امکان حضور ایشان منتفی شد به جای آن برخی از دوستان درباره صمد طاهری و محمد رضا صفدری که به احتمال فراوان در اوایل بهمن شاهد حضورشان خواهیم بود صحبت خواهد کرد و چند داستان صوتی از ایشان پخش خواهند شد.

کارگردان : Doug Liman

نویسندگان : Christopher McQuarrieJez ButterworthJohn-Henry Butterworth

بازیگران : Tom CruiseEmily BluntBill Paxton

برگرفته از رمانی با نام "تمام نیاز شما کشتن است" اثر :هیروشی ساکورازاکا 

خلاصه داستان : سرگرد بیل کیج مدیر روابط عمومی حیله گری است که برای آرام کردن توده‌های مردم بر صفحه تلویزیون ظاهر می‌شود، در حالیکه خودش از زندگی نسبتاً آسوده دور از خط مقدم برخوردار است.اما پس از مدتی، بِرَندِن گِلیسِن در نقش ژنرال بِریگام، تصمیم می گیرد کیج را به خط مقدم مهمترین نبرد در جنگ بفرستد. کیج امتناع می کند و به سرباز تنزل درجه داده می شود. یکدفعه می‌بینیم کیج در لباسی جنگی که از آن سردر نمی‌آورد، در میدان جنگ در میانه حمله ای ساحلی با قدم های سنگین در حال حرکت است که...

www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/12/logo-trans.png

منتقد:ریچارد روپِر(Chicago Sun-Times) -امتیاز ۱۰ از ۱۰ (۴ از ۴)

جایی، کسی به طریقی فیلم «لبه فردا» را بدون اشاره به فیلم «روز موش خرمایی / Groundhog Day» نقد خواهد کرد، اما همانطور که همین الان شنیدید، آن فرد من نخواهم بود. «لبه فردا» برداشتی علمی-تخیلی و بزن بهادر از «روز موش خرمایی / Groundhog Day» است که در آن تام کروز نقش بیل ماری را بازی می کند: یک آدم انزوا طلب خود محور و نچندان نجیب که خود را در حلقه‌ای ممتد می‌یابد که محکوم است یک روزش هر روز تکرار شود و سرانجام به کشف حقایقی می انجامد که زندگی‌اش را دگرگون می‌کند.

البته «روز موش خرمایی» روشن ترین تاثیر را بر «لبه فردا» داشته است، اما پرتو‌هایی از«کد منبع / Source Code»، «تاثیر پروانه ای / The Butterfly Effect»، «یادآوری مطلق / Total Recall»، «ارتش فضایی / Starship Troopers» و حتی «بازگشت به آینده / Back to the Future» را در آن می‌بینم. با وجود این، فیلم برتری های خاص خود را به عنوان یک ابتکار، یعنی ماجراجویی علمی-تخیلی شور انگیز و بد‌جنسی با هوش دارد. «لبه فردا» تا اینجا یکی از فیلم‌های محبوب امسال من است.

در این فیلم باز می بینیم که آینده برای نوع بشر امیدبخش به نظر نمی رسد (اگر همه فیلم های ساخته شده در ده سال گذشته در باره آینده نزدیک را به صورت یک فیلم بسیار بلند در آورند، در حدود ۵۰ ستاره سینما خواهیم داشت که با حدود ۳۰۰ شکل مختلف از موجودات فرازمینی، هیولا، زامبی، و روبات در حال جنگ هستند. و من چنین فیلمی را تماشا خواهم کرد.) در باره موجودات با صدای جیغ مانند که ترکیبی از عنکبوت و هشت پا هستند و "میمیک‌ها / Mimics" خوانده می‌شوند و به کلیه قاره‌ها هجوم می آورند، چیز زیادی برای گفتن وجود ندارد، اما آنها دقیقاً همین کار را انجام می‌دهند و کل نیرو‌های ارتشی دنیا هم حریف هجوم گروهی آنها نمی‌شوند.

در واقع تام کروز، لااقل برای مدتی، در نقشی متفاوت با شخصیت معمول خود ظاهر می‌شود. سرگرد بیل کیج مدیر روابط عمومی حیله گری است که برای آرام کردن توده‌های مردم بر صفحه تلویزیون ظاهر می‌شود، در حالیکه خودش از زندگی نسبتاً آسوده دور از خط مقدم برخوردار است.

اما پس از مدتی، بِرَندِن گِلیسِن در نقش ژنرال بِریگام، تصمیم می گیرد کیج را به خط مقدم مهمترین نبرد در جنگ بفرستد. کیج امتناع می‌کند و به سرباز تنزل درجه داده می‌شود. یکدفعه می‌بینیم کیج در لباسی جنگی که از آن سردر نمی‌آورد، در میدان جنگ در میانه حمله‌ای ساحلی با قدم های سنگین در حال حرکت است، که به صحنه جنگ در فیلم «نجات سرباز رایان / Saving Private Ryan» شباهت دارد، با این تفاوت که در اینجا جنگ بین انسان ها و موجودات فرازمینی صورت می‌گیرد.

اگر پیش پرده یا حتی پوستر مربوط به «لبه فردا» را ملاحظه نکرده باشید، شاید جریان داستان لو برود: (و در مورد نام فیلم که اصلاً به عنوان شبیه نیست چه می‌گویید؟ انتخاب منبع اصلی، رمان علمی-تخیلی ژاپنی با عنوانی که به عبارت فوق العاده «تمام نیاز شما کشتن است / All You Need Is Kill» ترجمه می‌شود و تغییر آن به عنوانی تا این حد کلی را به هالیوود واگذار کنید.) کیج برای مدتی شانس می‌آورد، اما از همان روز اول از نبرد جان سالم به در نمی‌برد، و اینجا است که وارد حالت شبه رؤیا می شویم، چون کیج بیدار می شود و می‌بیند روز قبل دوباره از سر گرفته شده است و وقایع آن تکرار می‌شوند. اگر کیج یک میمیک آلفای نادر را بکشد دیگر نمی‌میرد. او مجبور است رویداد‌ها را بار‌ها و بار‌ها زندگی کند که برای کیج امکان کسب مهارت‌های جنگی فوق العاده و توانایی پیش بینی دقیق ترتیب رویدادها را فراهم می‌کند.

اِمیلی بِلانت همچون یک جواهر است. کیست که او را دوست نداشته باشد؟ شخصیت نسبتاً ظریف روی پرده او به آدری هِپبورن شباهت دارد و به همین دلیل، انتخاب او برای بازی در نقش افسانه نیروهای ویژه، یعنی ریتا وِراتاسکی، یا شخصیت نامشخص تمام فلزی، عجیب می نماید. اما بِلانت این نقش را بازی می کند و تا حد زیادی هم از عهده آن برمی آید. او به خوبی هوش سرکش و شخصیت جدی خود را در هم می‌آمیزد و کمی دیوانگی و حتی کمی هم عاطفه اضافه می کند. کیج تنها هنگامی به وجود این عاطفه پی می‌برد که تقریباً صد بار همان روز تکراری را با وی می‌گذراند.

در واقع در فیلم «لبه فردا» صحنه های سه بعدی بسیار خوبی وجود دارند و فیلمبرداری نیز در مواردی عالی است. داگ لیمَن (کارگردان فیلم های دیگری چون «هویت بورن / The Bourne Identity» و «آقا و خانم اسمیت / Mr. and Mrs. Smith») در کارگردانی سکانس‌های نبرد تصاویر کامپیوتری پیچیده مهارت دارد، اما در عین حال می داند صحنه‌های اجباری را نیز چگونه کنترل کند، جایی که دو شخصیت اصلی در لحظات آرام فیلم بر زخم‌های یکدیگر مرهم می‌گذارند و در حالیکه با یکدیگر بیشتر آشنا می شوند، موسیقی فیلم ملایم می‌شود.

کروز یکی از بهترین بازی های دوران کاری اش را ارائه می‌دهد. بازی او در نقش کارمند روابط عمومی چرب زبان بدون نقص است و با وجود گذشت تقریباً ۳۰ سال از «سلاح برتر / Top Gun» هنوز به عنوان قهرمان فیلم های اکشن پذیرفتنی است. بیل پَکِستون در نقش سرگروهبان دیوانه سرزنده جالب و خنده دار است. بِرَندِن گِلیسِن در نقش ژنرال عالی است.

می خواهید درباره میمیک آلفا و میمیک معرکه آدم‌های کله گنده و برنامه هایی که کیج و ریتا می چینند هم چیزی بدانید؟ خوب، اینها از کلک‌های سینمایی در فیلمهای علمی-تخیلی هم فراتر می‌روند. و مطابق رسم فیلم‌هایی که در آن‌ها زمان از سر گرفته می‌شود، ناگهان می‌بینید دارید می‌گویید: "خوب چرا پس این کار را نمی‌کند؟" یا "چرا نمی‌توانند آن کار را بکنند؟". اما این یک فیلمنامه هوشمندانه است که تعداد پاسخ‌هایش بیش از نواقص پی رنگ است.

«لبه فردا» استعاره نهایی در مورد حرفه تام کروز است. تام کروز را نمی توان کشت. او باز هم می‌آید. و شاید به یک دلیل کماکان بزرگترین بازیگر سینمایی جهان باقی بماند. اینطور وانمود می‌کند.

اختصاصی نقد فارسی

مترجم:محمدرضا سیلاوی

http://www.naghdefarsi.com/world-movies-review/13282-edge-of-tomorrow.html

پ



تجمیع به هنگام تفرقه


همیشه از میان پرسش‌های بی‌شماره، یک پرسش بنیادین وجود دارد که یافتن پاسخ مناسب به آن فهم و تبیین نظری موضوع پرسش را آسان می‌کند. این پرسش بنیادین در مورد ادبیات به گمان من این است:

شان و منزلت ادبیات در چیست؟

ما در زمانه‌ای زندگی می‌کنیم که "زیستن" جز در تقابل، ستیزه‌جویی و تضارب منافع معنا نمی‌شود و زندگی آدمها چنان از "خود" خواهی و "فرد" محوری اشباع شده که گویا کار جهان جز به تقابل و جنگ بدست نمی‌اید. در حقیقت سوداگری افسارگسیخته، جهانی را که انتظار می‌رفت ماوایی برای همدلی و کرامت انسان باشد، به لجن زاری متعفن و گندیده تبدیل کرده که در آن انسان جز علیه انسان تعریف نمی‌شود. 

در چنین جهانی کسی سراغی از کسی نمی‌گیرد. دلتنگ کسی نمی‌شود و از دل بستگی‌های پاک خبری نیست. عواطف انسانی در یک رویارویی فرساینده و بدون امید مرتب تحلیل می‌رود. در فضایی چنین مسموم، مفاهیمی مانند حقیقت، عدالت و مهربانی که همیشه تونل های تنگ و تاریک تاریخ را روشن می‌کردند رنگ می‌بازند و در فقدان یک جهان انسانی دوباره پاسخ به این پرسش را مقابل ما قرار می‌دهد:

شان و منزلت ادبیات در چیست؟

عنایت فانی در برنامه به عبارت دیگر مصاحبه ای با هوشنگ مرادی کرمانی انجام داده که می توانید از اینجا دانلود کنید.( حجم فایل 127 مگابایت است)



داستان را از لینک زیر دانلود کنید:


آب دریاها

کانال انجمن داستانی شهرزاد داراب در تلگرام

https://telegram.me/shahrzadstoryd
shahrzadstoryd@
کانال تلگرام انجمن فیلم داراب
https://t.me/darabfilm
darabfilm@
این وبلاگ تنها به اطلاع رسانی فعالیت های انجمن فیلم و شهرزاد داراب از دید من به عنوان عضو هر دو انجمن می پردازد و بیانگر موضع رسمی این دو انجمن نیست.