شهرزاد قصه‌گو

کانال اطلاع رسانی انجمن فیلم داراب و انجمن ادبیات داستانی شهرزاد داراب

شهرزاد قصه‌گو

کانال اطلاع رسانی انجمن فیلم داراب و انجمن ادبیات داستانی شهرزاد داراب

سلام خوش آمدید

۶ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است


خوان رولفو / عبدالله کوثری


"خوستینو! به‌اشان بگو مرا نکشند. برو به اشان بگو. محض رضای خدا! به اشان بگو. بگو خواهش می‌کنم. محض رضای خدا."
"نمی توانم. یک سر گروهبانی آنجاست که حاضر نیست اسم تو را بشنود."
"کاری بکن که به حرفهات گوش کند. به هر زبانی که بلدی به‌اش بگو همین قدر که ترساندنم برای هفت پشتم کافی‌ست. به‌اشان بگو خواهش می‌کنم. محض رضای خدا."
"آخر حرفشان فقط ترساندن تو نیست. انگار راست راستی قصد دارند بکشندت. من هم خوش ندارم بروم آنجا."
"یک دفعه دیگر هم برو. فقط یک دفعه. ببین چه کاری ازت ساخته‌ است."
"نه. خوش ندارم بروم. چون آن وقت می‌فهمند من پسر توام. اگر دم به ساعت سر وقتشان بروم می‌فهمند من کی هستم، شاید بزند به سرشان که من را هم بکشند. بهتر است بگذاریم اوضاع همین جور که هست باشد."
"خوستینو، برو، به‌اشان بگو به من رحم کنند. فقط همین را بگو."

ناگهان سر دختر را دیدند که از توی گل بیرون زده بود، چشم هایش گشاد شده بود و بی صدا کمک می خواست. اسم کوچکش «آسوسینا لیلی» بود. در آن گورستان وسیع، جایی که بوی مرگ لاشخورها را از دور دست ها به سوی خود می کشید، آن جا که ناله کودکان یتیم و شیون زخمی ها فضا را پر کرده بود، دخترک که با سماجت تمام به زندگی چسبیده بود، نمادی از این فاجعة غم انگیز بود. دوربین های تلویزیون تصویر غیر قابل تحمل آن سر را، که مثال کدویی سیاه از توی خاک و خل، جوانه زده بود، مخابره کردند، حالا کسی نبود که او را نشناسد و اسمش را نداند.

نامش بلیسا کرپوسکولاریو بود،نه ازاین‌رو که بـا ایـن نـام غسل تعمید یافته یا توسط مادر،نامگذاری شده بود؛ بلکه به این سبب که تـا یافتن شعر “زیبایی” و “پگاه” و پوشاندن خود در لفافهٔ آن، سخت به جست‌وجو پرداخت.بلیسا از راه فروش واژه‌ها روزگار خـود را مـی‌گذرانید.

داستان را دانلود کنید 

داستان را دانلود کنید.

زخم شمشیر
این داستان در مجموعه ی هزارتوهای بورخس ترجمه احمد میر علایی چاپ شده است که برخی از داستانهایش ترجمه دیگران است؛ این داستان هم ترجمه احمد گلشیری است که در جاهایی به اشتباه نام مترجم میرعلایی آمده است.
-------------------------
 
جای زخمی ناسور چهره‌اش را خط انداخته بود . جای زخم به شکل هلالی، رنگ باخته و تقریبا کامل بود که شقیقه را از یک‌ سو به گودی نشانده بود و گونه را از سویی دیگر . دانستن نام حقیقی‌اش بی‌اهمیت است . در “تاکارم پو” همه او را انگلیسی “لاکالارادبی” می نامیدند . “کاردوزو” که مالک سرزمین‌های آن‌جا بود و خوش نداشت محل را بفروشد، برایم تعریف کرد که مرد انگلیسی بحثی پیش‌بینی‌ناشدنی را به میان کشیده و برای او داستان مرموز جای زخم را گفته است . 

کانال انجمن داستانی شهرزاد داراب در تلگرام

https://telegram.me/shahrzadstoryd
shahrzadstoryd@
کانال تلگرام انجمن فیلم داراب
https://t.me/darabfilm
darabfilm@
این وبلاگ تنها به اطلاع رسانی فعالیت های انجمن فیلم و شهرزاد داراب از دید من به عنوان عضو هر دو انجمن می پردازد و بیانگر موضع رسمی این دو انجمن نیست.