شهرزاد قصه‌گو

کانال اطلاع رسانی انجمن فیلم داراب و انجمن ادبیات داستانی شهرزاد داراب

شهرزاد قصه‌گو

کانال اطلاع رسانی انجمن فیلم داراب و انجمن ادبیات داستانی شهرزاد داراب

سلام خوش آمدید

داستان دوم این هفته: روزهای لعنتی- محمدرضا مرادی

چهارشنبه, ۲۸ تیر ۱۴۰۲، ۰۶:۰۸ ب.ظ

کی تمام می شود این روزهای لعنتی ، نمی دونم تا حالا چطور تونستم در این محیط دوام بیاورم، داخل خونه سر خودم و سالار خودم بودم، کسی نمی تونست بهم بگه بالای چشمت ابرو، هرجا می خواستم می رفتم و می اومد، هر موقع می خواستم می خوابیدم و بیدار می شدم، هر چی می خواستم می خوردم ... اصلا باورم نمیشه که الان شش ماهه افسارم افتاده دست کسایی که اگه داخل خیابون بهم چپ نگاه کنند درسته قورتشون می دم ... آخه یکی نیست به من بگه نونت کم بود آبت کم بود عاشق شدنت دیگه از چه بود. مش حسن هم فکر کرده کارت پایان خدمت می خواد برای دخترش خونه بسازه، ماشین بخره. نمی دونم چرا این جماعت اگر کل هیکلت هم از طلا باشه باز می گن فلانی بی ارزشه چون سربازی نرفته...

به وحشت می افتم وقتی فکر می کنم پانزده ماه دیگه باید این شرایط رو تحمل کنم، آخه اینجا دلم به چی خوش کنم؟ به برجک نگهبانی که یا دارم از سرما قندیل می بندم یا از گرما بلال می شم؟  به آسایشگاه پنجاه نفره که باید با بوی پا و عرق مشامت رو سازگار کنی و سرو صداهای وقت و بی وقت و شوخی های بی مورد هم برات عادی شده باشه تا بتونی دوام بیاری؟ به مافوق هایی که انگار باباشون رو کشتی و همیشه ازت طلبکارند؟  یه عده هم دلشون خوشه که سربازی باعث مرد شدن آدم میشه، من که احساس می کنم از مردانگی افتادم و عقده ای شدم...

شش ماه بود که تقی با خودش اینگونه کلنجار می رفت. او هم مثل بیشتر سرباز های زندان یک روز در میان بر سر برجک، نگهبانی می داد. روز استراحتشان هم به نظافت محوطه، سرویس بهداشتی، حمام، آشپزخانه، همراهی زندانیان در دادگاه و ... مشغول بودند.

افسر نگهبان مدام می گفت من باید کاری کنم که وقتی کارت پایان خدمت گرفتین مرد شده باشین، شما هنوز خام هستین نمی فهمین، وقتی سربازیتون تموم شد و وارد جامعه شدین می فهمین که من چقدرخیر و صلاح شما را می خواستم و به نفعتون رفتار کردم. با همین اندیشه و شایدم بهانه همیشه از دست سربازها ناراضی و عصبانی بود، در کارهای سربازها حتما نقصی پیدا می کرد برای گیر دادن و بهانه ای می ساخت برای تعیین پست تنبیهی، لغو مرخصی، اضافه خدمت، بازداشت، نظافت تنبیهی و ...

وقتی سرباز ها ازش می پرسیدن اگه بچه خودت هم بود اینجوری باهاش رفتار می کردی؟ در پاسخ می گفت شما با بچه من فرق دارین، بچه من در خونه تربیت میشه، درس می خونه و مثل شماها سرباز صفر نمیشه که کسی بخواد تو سربازی باهاش بد طا کنه، اما شماها داخل خونه تربیت نشدین و من باید کاری که داخل خونه انجام نشده را اینجا انجام بدم...

 بهش می گفتن خدا را در نظر بگیر، او هم سریع جواب می داد خدا هم بنده اش را عذاب می کنه. می گفت من شماها را دوست دارم که اینگونه باهاتون برخورد می کنم، و بعد ضرب المثلی که انگار مانیفست اندیشه اش شده بود را تکرار می کرد« دوست می گریاندت  دشمن می خنداندت»...

آن روز تقی بر بی رمق و خسته از خواب بیدار شد به برجک نگهبانی رفت و پست را از نگهبان تحویل گرفت در آن 24 ساعتی که پست بودند دو به چهار پست می دادند، یعنی هر سربازی دو ساعت پست می داد و چهار ساعت استراحت می کرد. گرمای تابستان برجک فلزی را شبیه کوره می کرد و سرمای زمستان شبیه فریزر... چند دقیقه ای بیشتر از حضورش در برجک نگذشته بود که گرما طالقت سوز شد، کلمنی که در برجک بود را برداشت و بالای سرش گرفت و شیر آن را فشار داد تا آب بنوشد، اما نگهبان قبلی قطره ای از ان هم باقی نگذاشته بود. تلفن برجک را برداشت و به افسر نگهبان زنگ زد و ازش آب خواست، افسر نگهبان گفت فعلا مشغولم نمی توانم آب بیاورم. تقی فهمید که امروز از آب خبری نیست، چرا که افسر نگهبان وقتی به بهانه ای با چیزی مخالفت می کرد ت آخر پای مخالفتش می ایستاد.

تقی و برجک فلزی و گرمای تابستان داراب و افسر نگهبان لجوج ... تقی که به جوش آورده بود برای بار دوم با افسر نگهبان تماس گرفت، افسر نگهبان این بار با تمسخر گفت هنوز سهمیه ات نیومده. تقی که انگار به سیم آخر زده بود به افسر نگهبان گفت اگر پسر بابات هستی از اتاقت بیا بیرون... از اتاق بیرون آمدن افسر نگهبان همان و شلیک تقی به سمت افسر نگهبان هم همان... افسر نگهبان که به وحشت افتاده بود به دنبال سوراخ موش می گشت تا از باران مرگ بار گلوله ها جان به در برد. وقتی افسر نگهبان گریخت تقی سه چهار گلوله هم به آسمان شلیک کرد...

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

کانال انجمن داستانی شهرزاد داراب در تلگرام

https://telegram.me/shahrzadstoryd
shahrzadstoryd@
کانال تلگرام انجمن فیلم داراب
https://t.me/darabfilm
darabfilm@
این وبلاگ تنها به اطلاع رسانی فعالیت های انجمن فیلم و شهرزاد داراب از دید من به عنوان عضو هر دو انجمن می پردازد و بیانگر موضع رسمی این دو انجمن نیست.