*کسانی که از خیر املاس گذشتند*
*اورسولا کروبر لو گویین- ترجمه سمیه کرمی*
جشنوارهی تابستانی با غریو زنگهایی که طنین آنها پرستوها را میرماند به شهر املاس[1] که برجهای روشنش کنار دریا بر پا شده بودند، آمد. طنابها و بادبانهای قایقهای داخل بندر از پرچمکهایی که به آنها آویخته بودند، میدرخشیدند.
صفوف جمعیت در خیابانهای مابین خانههایی با سقفهای قرمز و دیوارهای نقاشی شده، بین باغچههای قدیمی که از خزه پوشیده شده بودند، زیر درختهای خیابانها و از مقابل پارکها و ساختمانهای عمومی، به راه افتاده بودند. برخی از آنها خودشان را آراسته بودند: پیرها در رداهای شق و رق بنفش و خاکستری، کارگرهای مؤقر و ساکت و زنان شادی که بچههایشان را بغل کرده بودند. همان طور که راه میرفتند با یکدیگر هم گپ میزدند.