پنجره ی اتاق من رو به یک باغ بزرگ قدیمی باز میشود که قنات دارد؛ یک پهنهی سبز پر از گل اطلسی و شقایق. گاهی صاحب باغ را میبینم که علفهای هرز را میچیند؛ از دور پیر به نظر میآید؛ یک لباس آبی سرتاسری میپوشد و با دستهای دستکش پوشیده به سراغ گلها میرود. سر شمشادها را میزند، علفهای هرز را میکند و چمن را آب میدهد. وقتی کارش تمام میشود، دستکشهایش را در میآورد و روی نیمکتی که در جادهی شن ریزی شدهی باغ قرار دارد، مینشیند و به نیلوفرهای داخل استخر نگاه میکند.
- ۰ نظر
- ۲۹ مرداد ۹۹ ، ۲۲:۲۱