جهان (که دیگران آن را کتابخانه مینامند) از تعدادی نامشخص، یا شاید نامتناهی، تالار شش ضلعی تشکیل شده است، با چاههای وسیع تهویه در وسط که با نردههایی کوتاه احاطه شدهاند.
- ۰ نظر
- ۱۱ شهریور ۹۵ ، ۲۰:۱۴
جهان (که دیگران آن را کتابخانه مینامند) از تعدادی نامشخص، یا شاید نامتناهی، تالار شش ضلعی تشکیل شده است، با چاههای وسیع تهویه در وسط که با نردههایی کوتاه احاطه شدهاند.
(بخشی از کتاب به سوی نظریه پردازی ادبی)
پیر ماشری
برگردان: علی بهروزی
در اینجا چیزی به خویش بازمیگردد. چیزی به گرد خویش چنبره میزند، و با این همه خود را محصور نمیکند، بلکه در همان چنبرههایش خود را آزاد میکند.
(هایدگر، جوهر براهین)
بورخس اساساً دلمشغول مسائل روایت است؛ اما این مسائل را به گونهای خاص خود مطرح میکند، به گونهای داستانی(۱). (یکی از مجموعه داستانهای او عنوان گویای داستانها (۲) را دارد).او نظریه داستانی روایت را ارائه میکند، و در نتیجه این خطر تهدیدش میکند که او را زیادی جدی بگیرند، و یا زیادی تعمیمش دهند.
جین چاباتاری نویسنده
http://www.bbc.com/persian/arts/2014/10/141026_l51_borges_book_literature_
خواندن آثار خورخه لوئیس بورخس برای اولین بار مثل کشف حرفی جدید در الفبا و یا نتی تازه در ردیف موسیقی است. آدولفو بیوئی کاسارس نویسنده آرژانتینی میانه قرن بیستم و از دوستان بورخس، آثار او را "منزلگاه هایی بین مقاله و داستان" توصیف کرده است.
برگرفته از سایت حضور
داستان را با ترجمه احمد میر علایی از اینجا دانلود کنید
این داستان کوتاه ـ که در سال ۱۹۳۳ نوشته شده است ـ به اعتبار تکیه ی صِرف بر زبان و روایت داستان و نیز برکناری “بورخس” از ذهنیات انتزاعی و فلسفی، اهمیتی خاص دارد. خواننده به جای آن که مستقیماً خود را با اندیشه های مجرد ماورائی و فلسفی وی رو به رو یابد، بر شگردهای داستان پردازی نویسنده دل می نهد و یکسره در لذت درک دقایق و ظرایف پنهان متن غرق می شود. “میشل فوکو” ۱ در مقاله ی جنجالی خود با عنوان مؤلف چیست؟ از داستان پسامدرن و منتقد امروز، چنین توقعی دارد. او می نویسد:
نقد و نظری کوتاه بر داستان «گل سرخ زاهد» اثر خورخه لوئیس بورخس - غلامرضا ابوالفتحی
به نظرم این داستان واره با زاویه دید سوم شخص دانای کل و با زمانی خطی و روایت نویسنده ارائه شده است. مضمون این داستان حول محور این اصل علمی که «هیچ چیز نه خود به خود به وجود می آید و نه ازبین می رود، بلکه تغییر می کند و مقدار کلی آن درجهان ثابت است» می چرخد. البته گاهی ضد و نقیضی هم مشاهده می شود که ممکن است مربوط به ترجمه باشد. بنابراین بین دومرد ظاهر و باطن و یا مرد جوان و مرد پیر(عارف) گفتگو و مجادله ای صورت می گیرد که ابتدا جوان ایراد بنی اسرائیلی می گیرد و می گوید اگر می خواهید که من برای همیشه مریدت شوم و پیش شما بمانم باید گل را یا موجود زنده ای را بکشید و دوباره زنده کنید وخلاصه مرد می خواهد مرگ و رستاخیز را با چشم ببیند. که عارف اورا ابله می داند ومی گوید جادو به کسی ایمان نمی دهد و بگو مگو آغاز می شود. یکی را واقعیت بیرونی و دیگری واقعیت درونی مورد نظرشان است. به نظرم هیچکدام اشتباه نمی گویند و هردو هم دست آخر راضی از یکدیگر برای همیشه از هم جدا میشوند و هیچکدام از هم پیروی نمی کنندو هریک راه خود را در پیش. تقابل و سپس وحدت به نظرم دراین داستان برجسته می نماید. ابتدا جوان در مقابل پیر، روز در مقابل شب،زندگی یا تولد در مقابل مرگ، واقعیت بیرونی در مقابل درونی، ظاهر در مقابل باطن، چپ در مقابل راست وتغییر فیزیکی در مقابل شیمیایی، گل سرخ نسوخته در مقابل گل سرخ سوخته و وحدت کلی آن همانا علم و فلسفه و برابری مواد گل سرخ سوخته و گل سرخ نسوخته، یعنی اگر مواد گل سرخ را در یک کفه ی ترازو و مواد گل سرخ سوخته هم در کفه ی دیگر قرار دهیم این دو باهم برابرند و هیچ چیز از بین نرفته و مقدار کلی ثابت است.می توان گفت که واقعیت های بیرونی با واقعیت های درونی همیشه باهم برابرند و باید به هردو توجه شود. به نظرم مرد جوان نه تنها گناهکار نیست بلکه شخصی جستجوگر و در پی حقیقت است!
نام دارترین کتاب بورخس - دست کم برای ما - کتاب هزارتوهای بورخس ترجمه احمد میر علایی است و چه نام مناسبی برای این کتاب که شاید از نخستین کتاب هایی باشد که حاوی ترجمه برگزیده شعر و داستان بورخس است . (البته لازم به ذکر است که این نامگذاری توسط مترجم انجام شده است)بورخس در بسیاری از داستان هایش از هزار تو سخن می گوید در داستان بسیار کوتاه دو پادشاه و دو هزار تو پادشاه بابل پادشاه عرب را گرفتار هزارتو می کند و پادشاه عرب پس از شکست دادن پادشاه بابل او را در بیابان که آن را هزارتویی وحشتناک می نامد هلاک می کند در داستان جاودانه راوی به دنبال رسیدن به رودی که زندگی جاوید می بخشد از هزارتو عبور می کند و در عنوان چند داستان و شعر بورخس واژه هزار تو وجود دارد.
وارد شدن به دنیای بورخس بی شباهت به ورود به هزار تو نیست . در چند هفته ی آینده در انجمن داستانی شهرزاد( انجمن واقعی نه مجازی) و کانال تلگرام و وب نوشت انجمن خواهیم کوشید گره از معمای بورخس با آوردن چند داستان و نقد و نظر و یادداشت های اعضای محترم بگشاییم خوشحال خواهیم شد دیدگاه ها و یادداشت های خود را با ما در میان بگذارید.
نگارنده: جویس اِسمِر گدیس
برگردان: جواد اسحاقیان
خورخه لویس بورخس در سراسر خط سیر ادبی خود به نکته ای پرداخته که امروزه معمولا در داستان پسامدرن یافت می شود. به قول بورخس شناس برجسته، جیم آلزراکی ادبیات امروز اسپانیایی زبان در کلیت خود بدون در نظر آوردن وی قابل توضیح نیست و اغراق نیست اگر بگوییم که کتابنامه ی داستان نویسی قرن بیستم بی نام او ناقص است.”
برگردان: احمد میرعلائی
هیچکس قدم به خشکی گذاردن او را در شبی آرام ندید، هیچکس غرق شدن کرجی خیزرانی را در گل و لای مقدس ندید. اما در خلال چند روز کسی نبود که نداند مرد کمحرفی که از جنوب آمده است از یکی از دهکدههای بیشمار بالای رودخانه است، دهکدهای که عمیقاً در شکاف کوه فرو رفته و هنوز در آنجا زبان اوستایی به زبان یونانی آلوده نشده و جذام بسیار نادر است. مسلم بود که پیر سپید موی گل و لای رودخانه را بوسیده و از کنار آن (شاید بدون احساس) بالا رفته است و بدون آنکه خارهایی را که گوشت بدنش را میدریده به کنار زند، چاردست و پا، دل بههم خورده و خون آلود به سوی طاقنمای دایرهای شکلی رفته، که پیکره سنگی ببر یا اسبی چون تاج بالای آن قرار داشته است.
از اینجا بار گیری کنید: