شهرزاد قصه‌گو

کانال اطلاع رسانی انجمن فیلم داراب و انجمن ادبیات داستانی شهرزاد داراب

شهرزاد قصه‌گو

کانال اطلاع رسانی انجمن فیلم داراب و انجمن ادبیات داستانی شهرزاد داراب

سلام خوش آمدید

خوان رولفو / عبدالله کوثری


"خوستینو! به‌اشان بگو مرا نکشند. برو به اشان بگو. محض رضای خدا! به اشان بگو. بگو خواهش می‌کنم. محض رضای خدا."
"نمی توانم. یک سر گروهبانی آنجاست که حاضر نیست اسم تو را بشنود."
"کاری بکن که به حرفهات گوش کند. به هر زبانی که بلدی به‌اش بگو همین قدر که ترساندنم برای هفت پشتم کافی‌ست. به‌اشان بگو خواهش می‌کنم. محض رضای خدا."
"آخر حرفشان فقط ترساندن تو نیست. انگار راست راستی قصد دارند بکشندت. من هم خوش ندارم بروم آنجا."
"یک دفعه دیگر هم برو. فقط یک دفعه. ببین چه کاری ازت ساخته‌ است."
"نه. خوش ندارم بروم. چون آن وقت می‌فهمند من پسر توام. اگر دم به ساعت سر وقتشان بروم می‌فهمند من کی هستم، شاید بزند به سرشان که من را هم بکشند. بهتر است بگذاریم اوضاع همین جور که هست باشد."
"خوستینو، برو، به‌اشان بگو به من رحم کنند. فقط همین را بگو."

ناگهان سر دختر را دیدند که از توی گل بیرون زده بود، چشم هایش گشاد شده بود و بی صدا کمک می خواست. اسم کوچکش «آسوسینا لیلی» بود. در آن گورستان وسیع، جایی که بوی مرگ لاشخورها را از دور دست ها به سوی خود می کشید، آن جا که ناله کودکان یتیم و شیون زخمی ها فضا را پر کرده بود، دخترک که با سماجت تمام به زندگی چسبیده بود، نمادی از این فاجعة غم انگیز بود. دوربین های تلویزیون تصویر غیر قابل تحمل آن سر را، که مثال کدویی سیاه از توی خاک و خل، جوانه زده بود، مخابره کردند، حالا کسی نبود که او را نشناسد و اسمش را نداند.

نامش بلیسا کرپوسکولاریو بود،نه ازاین‌رو که بـا ایـن نـام غسل تعمید یافته یا توسط مادر،نامگذاری شده بود؛ بلکه به این سبب که تـا یافتن شعر “زیبایی” و “پگاه” و پوشاندن خود در لفافهٔ آن، سخت به جست‌وجو پرداخت.بلیسا از راه فروش واژه‌ها روزگار خـود را مـی‌گذرانید.

داستان را دانلود کنید 

داستان را دانلود کنید.

زخم شمشیر
این داستان در مجموعه ی هزارتوهای بورخس ترجمه احمد میر علایی چاپ شده است که برخی از داستانهایش ترجمه دیگران است؛ این داستان هم ترجمه احمد گلشیری است که در جاهایی به اشتباه نام مترجم میرعلایی آمده است.
-------------------------
 
جای زخمی ناسور چهره‌اش را خط انداخته بود . جای زخم به شکل هلالی، رنگ باخته و تقریبا کامل بود که شقیقه را از یک‌ سو به گودی نشانده بود و گونه را از سویی دیگر . دانستن نام حقیقی‌اش بی‌اهمیت است . در “تاکارم پو” همه او را انگلیسی “لاکالارادبی” می نامیدند . “کاردوزو” که مالک سرزمین‌های آن‌جا بود و خوش نداشت محل را بفروشد، برایم تعریف کرد که مرد انگلیسی بحثی پیش‌بینی‌ناشدنی را به میان کشیده و برای او داستان مرموز جای زخم را گفته است . 

برگرفته از سایت حضور 

     داستان اما سونس ۱ در میان دیگر داستان های “بورخس” ۲ به چند دلیل، اهمیت بیش تری دارد: نخست به این علت که به نوشته ی “برودزکی” ۳ تنها داستانی از نویسنده است که در آن، شخصیت زن، قهرمان داستان است (برودزکی، ۱۹۸۲، ۳۳۱)؛ در حالی که در بیش تر داستان هایی که از او یاد کرده ایم، اصولا ً زن ، “شخصیت” داستان نبوده و هرگز “شخصیتی مستقل” و منشی والا نداشته است؛ بلکه تنها ابزاری برای کامرانی شخصیت های مرد و “انسان توده ای” بوده است. دومین دقیقه در داستان، “نوع ادبی” ۴ اثر، یعنی جنایی ـ معمایی بودن داستان ۵ است که از او غیر منتظره می نماید. البته ما تا کنون به بن مایه ی جنایی در داستان های او ( مردی از گوشه ی خیابان، پایان دوئل، مواجهه، خوآن مورانی ، مزاحم، زخم شمشیر، انجیل به روایت مرقس ) اشاره کرده ایم. با این همه در مجموعه ی آثارش، داستانی معمایی ـ پلیسی سراغ نکرده ایم.

  • ۰ نظر
  • ۱۸ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۰۳

روز جمعه این هفته نوزدهم شهریور 95 داستان اما سونس از خورخه لوییس بورخس خوانده و بررسی می شود احتمالا این آخرین داستان از بورخس است بر خلاف کتابخانه بابل - که در انجمن خیلی ها معتقد بودند که اصلا داستان نیست-این از داستانهای سر راست بورخس است و به نوعی می توان آن را در رده داستان های پلیسی- جنایی نویسنده جای داد. در هفته ی جاری سعی می کنم چند داستان بورخس از این گونه را بگذارم و در باره ی آن ها نیز مقالاتی از وب پیدا کنم اما بحث و تحلیل اما سونس فقط در وب نوشت خواهد بود و دوستانی که مایلند می توانند به آنجا مراجعه کنند و این به این خاطر است که برخی از دوستان معتقد بودند که بهتر است قبل از نقد داستان در انجمن در باره ی آن بحثی نشود که البته من چنین باوری ندارم اما به احترام آنها از گذاشتن بحث در باره داستان هفته در کانال خودداری می کنم  و آن را موکول می کنم به بعد از بررسی داستان در انجمن . داستان را با ترجمه کاوه میر حسینی از اینجا بارگیری کنید.

  • ۰ نظر
  • ۱۳ شهریور ۹۵ ، ۲۲:۳۴

 

 برگرفته از سایت حضور

داستان را دانلود کنید.

     صدور حکم در مورد این که “بورخس” ذهنیتی “مدرن” یا “پسا مدرن” دارد، هم ساده و هم دشوار است . “ساده” است، زیرا تلقی “پسا مدرن” هنجارهایی خاص خود دارد که آن را از “مدرنیسم” متمایز می کند. ” دشوار” است، زیرا این دو هر دو نگره ی اجتماعی، مشترکاتی دارند و به بیان دیگر، “پسا مدرنیسم” از درون همان نگرش “مدرنیسم ” بیرون آمده است. “اومبرتو  ِاکو” ۱ “بورخس” را قطعا ً “پسا مدرن” می داند (یزدانجو، ۱۳۸۱، ۱۲۰) و “جان بارت ” ۲  او را “الگوی تمام عیار مدرنیسم” و نیز “پل رابط میان پایان قرن نوزدهم و پایان قرن بیستم” معرفی می کند (یزدانجو ۱۴۲). ما، در خوانش خود از داستان مرگ دیگر، او را “پسامدرن” یافته ایم. نوشته ی زیر، کوششی برای یافتن هنجارهای چیره بر این نگره ی فلسفی، اجتماعی و ادبی است:

  • ۰ نظر
  • ۱۳ شهریور ۹۵ ، ۲۲:۳۱


«معاصر چیست؟» پرسشی است درباره‌ی «زمان». در واقع مسئله‌ی زمان پیشاپیش جایی در موضوع پرسش نهفته است. در کلمه‌ی «عصر»، از طریق «دوره» و از خلال «زمانه». هر پرسشی در باب «معاصر»، پیش کشیدن مسئله‌ای است درباره‌ی چیستی و چگونگی کارکرد زمان. مسئله‌ای درباره‌ی حرکت، گذار، دگرگونی، کون و فساد، ویرانی و آفرینش، تاریخ و آینده و ... . چیزی در پیوند با کل هستی در این مسئله مستتر است. پاسخ به چنین مسئله‌ای – و شاید هر مسئله‌ای در باب زمان -  نظریه‌ای درباره‌ی هستی می‌طلبد. باید از خلال یکی از آن لحظات نظرورزانه‌ی ناب در باب هستی، دست به آفرینش مفهومی تازه از «امر معاصر» زد.

  • ۰ نظر
  • ۱۲ شهریور ۹۵ ، ۱۸:۴۵

کانال انجمن داستانی شهرزاد داراب در تلگرام

https://telegram.me/shahrzadstoryd
shahrzadstoryd@
کانال تلگرام انجمن فیلم داراب
https://t.me/darabfilm
darabfilm@
این وبلاگ تنها به اطلاع رسانی فعالیت های انجمن فیلم و شهرزاد داراب از دید من به عنوان عضو هر دو انجمن می پردازد و بیانگر موضع رسمی این دو انجمن نیست.