خوان رولفو / عبدالله کوثری
|
- ۰ نظر
- ۲۷ مهر ۹۵ ، ۱۷:۰۸
خوان رولفو / عبدالله کوثری
|
ناگهان سر دختر را دیدند که از توی گل بیرون زده بود، چشم هایش گشاد شده بود و بی صدا کمک می خواست. اسم کوچکش «آسوسینا لیلی» بود. در آن گورستان وسیع، جایی که بوی مرگ لاشخورها را از دور دست ها به سوی خود می کشید، آن جا که ناله کودکان یتیم و شیون زخمی ها فضا را پر کرده بود، دخترک که با سماجت تمام به زندگی چسبیده بود، نمادی از این فاجعة غم انگیز بود. دوربین های تلویزیون تصویر غیر قابل تحمل آن سر را، که مثال کدویی سیاه از توی خاک و خل، جوانه زده بود، مخابره کردند، حالا کسی نبود که او را نشناسد و اسمش را نداند.
برگرفته از سایت حضور
داستان اما سونس ۱ در میان دیگر داستان های “بورخس” ۲ به چند دلیل، اهمیت بیش تری دارد: نخست به این علت که به نوشته ی “برودزکی” ۳ تنها داستانی از نویسنده است که در آن، شخصیت زن، قهرمان داستان است (برودزکی، ۱۹۸۲، ۳۳۱)؛ در حالی که در بیش تر داستان هایی که از او یاد کرده ایم، اصولا ً زن ، “شخصیت” داستان نبوده و هرگز “شخصیتی مستقل” و منشی والا نداشته است؛ بلکه تنها ابزاری برای کامرانی شخصیت های مرد و “انسان توده ای” بوده است. دومین دقیقه در داستان، “نوع ادبی” ۴ اثر، یعنی جنایی ـ معمایی بودن داستان ۵ است که از او غیر منتظره می نماید. البته ما تا کنون به بن مایه ی جنایی در داستان های او ( مردی از گوشه ی خیابان، پایان دوئل، مواجهه، خوآن مورانی ، مزاحم، زخم شمشیر، انجیل به روایت مرقس ) اشاره کرده ایم. با این همه در مجموعه ی آثارش، داستانی معمایی ـ پلیسی سراغ نکرده ایم.
روز جمعه این هفته نوزدهم شهریور 95 داستان اما سونس از خورخه لوییس بورخس خوانده و بررسی می شود احتمالا این آخرین داستان از بورخس است بر خلاف کتابخانه بابل - که در انجمن خیلی ها معتقد بودند که اصلا داستان نیست-این از داستانهای سر راست بورخس است و به نوعی می توان آن را در رده داستان های پلیسی- جنایی نویسنده جای داد. در هفته ی جاری سعی می کنم چند داستان بورخس از این گونه را بگذارم و در باره ی آن ها نیز مقالاتی از وب پیدا کنم اما بحث و تحلیل اما سونس فقط در وب نوشت خواهد بود و دوستانی که مایلند می توانند به آنجا مراجعه کنند و این به این خاطر است که برخی از دوستان معتقد بودند که بهتر است قبل از نقد داستان در انجمن در باره ی آن بحثی نشود که البته من چنین باوری ندارم اما به احترام آنها از گذاشتن بحث در باره داستان هفته در کانال خودداری می کنم و آن را موکول می کنم به بعد از بررسی داستان در انجمن . داستان را با ترجمه کاوه میر حسینی از اینجا بارگیری کنید.
برگرفته از سایت حضور
داستان را دانلود کنید.
صدور حکم در مورد این که “بورخس” ذهنیتی “مدرن” یا “پسا مدرن” دارد، هم ساده و هم دشوار است . “ساده” است، زیرا تلقی “پسا مدرن” هنجارهایی خاص خود دارد که آن را از “مدرنیسم” متمایز می کند. ” دشوار” است، زیرا این دو هر دو نگره ی اجتماعی، مشترکاتی دارند و به بیان دیگر، “پسا مدرنیسم” از درون همان نگرش “مدرنیسم ” بیرون آمده است. “اومبرتو ِاکو” ۱ “بورخس” را قطعا ً “پسا مدرن” می داند (یزدانجو، ۱۳۸۱، ۱۲۰) و “جان بارت ” ۲ او را “الگوی تمام عیار مدرنیسم” و نیز “پل رابط میان پایان قرن نوزدهم و پایان قرن بیستم” معرفی می کند (یزدانجو ۱۴۲). ما، در خوانش خود از داستان مرگ دیگر، او را “پسامدرن” یافته ایم. نوشته ی زیر، کوششی برای یافتن هنجارهای چیره بر این نگره ی فلسفی، اجتماعی و ادبی است:
«معاصر چیست؟» پرسشی است دربارهی «زمان». در واقع مسئلهی زمان پیشاپیش جایی در موضوع پرسش نهفته است. در کلمهی «عصر»، از طریق «دوره» و از خلال «زمانه». هر پرسشی در باب «معاصر»، پیش کشیدن مسئلهای است دربارهی چیستی و چگونگی کارکرد زمان. مسئلهای دربارهی حرکت، گذار، دگرگونی، کون و فساد، ویرانی و آفرینش، تاریخ و آینده و ... . چیزی در پیوند با کل هستی در این مسئله مستتر است. پاسخ به چنین مسئلهای – و شاید هر مسئلهای در باب زمان - نظریهای دربارهی هستی میطلبد. باید از خلال یکی از آن لحظات نظرورزانهی ناب در باب هستی، دست به آفرینش مفهومی تازه از «امر معاصر» زد.