یادداشت های اعضای انجمن شهرزاد بر داستان گل سرخ زاهد از بورخس
یادداشتی از حسین مقدس
داستان "گل سرخ زاهد" که در ترجمهی انگلیسی "رستاخیز گل سرخ" نام دارد، یک طرح واره داستانی از بورخس نویسندهی صاحب نام ارژانتینی(1899-1986) است که موضوع آن "ایمان" است و ملهم از عرفان شرق است. در این طرح واره داستانی دو دیدگاه در ارتباط با نگاه انسانی به "رستاخیز اشیاء" در مقابل هم قرار میگیرد ، آن که خام است(جوان) در جستجو ی دیدن صحنهایست که در آن گل سرخی در اتش خاکستر میشود و پس از آن با معجزهی زاهد(پیر) دوباره از خاکستر سربرمیاورد. جوان خام است و درکی سطحی از امور دارد(از نگاه زاهد) و تمام هم و غمش این است که به تماشای لحظهای از "شعبده بازی" زاهد بنشیند و این ماجرا آنقدر او را هیجان زده میکند که ادعا میکند آمده است تا تمام عمر شاگردی زاهد کند. اما زاهد که سطحی نگری و خامی جوان را میبیند و متوجه میشود حتی در صورت تبدیل کردن خاکستر به گل سرخ ، جوان به ایمان نمیرسد بلکه مانند دیگر مردمان تنها از هیجان ناشی از آن ارضاء میگردد(به زعم خودش) سعی می کند او را با عباراتی که مضمون آن تشویق جوان به انصراف و اعتراف به ناتوانایی اش(ناتوانی زاهد) است او را منصرف کند. زیرا در او آن نگاه عرفانی را نمیبیند که راه را مقصوذ ببیند نه هدفی که در انتهای راه وجود دارد. جوان چون آنچه را که در جستجویش بوده را نمیتواند بدست بیاورد ، ناامید و با احساس ترحم نسبت به این شعبده باز ناتوان و دست خالی از خانهی زاهد بیرون میرود. آن گاه زاهد خاکستر گل سرخ را در کف دست ریخته و کلامی میگوید و گل سرخ زنده میشود. صرف نظر از مضمون آن که برای ما - اشنا به عرفان خودمان- که چیز تازهای در بر ندارد، به سختی میتوان نام داستان را بر این متن گذاشت، زیرا نه تنها برای رویاندن گل سرخی بر اساس یک منطق داستانی تمهیدی اندیشیده نشده و باور پذیری آن نه بر مبنای منطق دورنی داستانی است بلکه بر گرفته از توجیه پذیری اعتقادی فرامتنی است و به این لحاظ در چرخهی روابط علی ، پیرنگ را دچار انفصال میکند ، بلکه همچنین به دلیل عدم شخصیت پردازی و بکار بردن توصیفهای ایستا و عدم حرکت آن را به معنای اخص داستان امروز دور میکند. از دیگر مواردی که این متن روایی را از روایت داستانی دور میکند بی زمانی و بی مکانی داستان است هر چند میتوان حضور شخصیتها را در غروب (به عنوان مولفهی زمان) و سردابه (مکان ) ظاهرن برای این اشکال جوابی داشت . اما این زمان و مکان صرفن جهت کمک به فضا سازی است و در بافت و ساختار داستان جنبهی "الحاقی " دارد. یعنی میتوان این زمان و مکان را برداشت و به جای آن مکان و زمان دیگری بکار برد به گونه ای که کل داستان دچار اسیب نشود. عنصر شاخص در متنهای شبه داستانی بودخس ، حضور پیام قوی فلسفی از جانب راوی - نویسنده است و داستان در اینجا ابزاری است که آن پیام را به خواننده منتقل نماید.
یکی از مهمترین اتفاقهای که امروزه در حوزه داستان کوتاه افتاده است تعریف دقیق از "زاویه دید" است. زاویه دید نشان میدهد که روایت داستانی امری یا واقعیتی قطعی نیست. بلکه تنها "روایتی" است سیال و (حتی)غیر قابل اعتماد از یک روای. در توضیح این امر میتوان گفت که محدود کردن داستان به زاویه دید، تنها راه برون رفت از بحران قصه گویی است که در گذر زمان به مرگ آن منتهی شده است. زیرا با توجه به تفاوتهای اشکار در دستگاهای ادراکی مخاطبان ، حقیقت مانندی که باعث همسویی مخاطب با گسترش داستان میشود تنها زمانی اتفاق میافتد که مخاطب بداند داستان را "چه کسی" تعریف میکند. زیرا هیچ رخدادی بدون حضور دیدگاههای متکثر انسانی (به دلایل متعدد ) قابل تبیین نیست.این در حالی است که در قصه ها مهم این بود که چه اتفاقی افتاده است (و نه این که چه کسی اتفاق راروایت می کند.). مدرنیسم هیچ چیزی که برای ما نداشت این وجه را داشت که خطبه خوانی را مردود و پایان آن دوره اعلام کند و نشان دهد که در ارتباط با یک رخداد میتواند نگاههای متفاوتی وجود داشته باشد. یا به عبارتی واقعه تنها از "زاویه دید" راویان متفاوت قابل فهم است و خود رخداد قابل فهم نیست. این رویکرد جدید ، به تاسی از پدیدارشناسی و اشکال ایده الیستی جدید است.
- ۹۵/۰۶/۰۱