گوشت و خون: پایان رنج
" انسانی که گوشت و خون دارد، انسانی که زاده می شود، رنج می برد و می میرد، انسانی که میخورد، مینوشد، بازی می کند، میخوابد، میخواهد، انسانی که دیده و شنیده میشود، برادر است ؛ برادر راستین"
امبرتو د اونامونو- درد جاودانگی.
*
چه مقدار از زمان گذشته؟ تقویم روی دیوار میگوید سه روز؟فقط سه روز؟ نه, خیلی بیشتر, زمان را گم کردهام, چند هفته ؟ چند ماه ؟ چند سال؟ , چند سده؟ چند هزاره ؟ بگویم همهی ماجرا از سه روز پیش شروع شد یا چند هزار و خوردهای سال پیش؟
*
21 مارس 2149
نشستهایم توی خانه, هنوز خانه امن ترین جای دنیاست, برای چندمین بار دارم سریال دکتر هو را از اول نگاه میکنم.
میگوید چقدر روی این قسمت مکث میکنی.
میگویم روری ویلیامز مجبور است دو هزار سال نگهبانی بدهد تا از محبوبش محافظت کند.تصورش هم نمیشود کرد.خیلی علاقهای به این سریال ندارد.
فکر کنم قبلاً گفتهبودی که او یک سرباز رومی پلاستیکی است.
نه, توضیحش پیچیده است اصلاً توضیح بعضی از قسمتهای این سریال خیلی سخت است, هر چه هست آدم به حساب میآید.
آدمی از گوشت و خون به قول خودت , اون طور که امبرتو د اونامونو گفته؟
- بله, ولی نه, نمیدانم. آدمی از گوشت و خون ....
رنج میبرد و میمیرد, دیگه فکر کنم این جمله داره به تاریخ میپیونده ,نه؟
- نمیدانم, ولی فکر نمیکنی انسانی که رنج نکشد و نمیرد دیگر انسان نیست ؟
تو دوست داری بمیری در حالی که امکان جاودانگی هست؟
بمیریم یا جاودانه شویم, مسئله این است
آدم- ماشین شو تا رنج نبری و نمیری! من برم بچهها رو بیارم,چقدر وحشتناکه بیرون رفتن از خونه, این گنگسترها چه مرگشونه که افتادن جون هم؟
وحشت, وحشت, وحشت ,....
باید مواظب بود, از تجمعات مسلحانه و حتی غیر مسلحانه باید دوری کرد, باید به کسی چپ نگاه نکرد, از این همه باید و نباید خسته شدیم.نظم نوین جهانی اینه؟
*
چرا جهان ما این طور شد؟ با این همه پیشرفت علم و تکنولوژی,
نمی دانم, میگویند خشت اول این جهان را کج گذاشتهاند, یکی باید برود و این خشت را راست کند.
میشود؟ ..... به چه زمانی باید رفت؟
*
هنوز مانده تا میلاد مسیح, تاریخها را خوب به یاد ندارم, شاید هفتاد سال قبل از میلاد, سپاهان بردهداران و بردگان آمادهی رویاروییاند. نبردی نابرابر, نبرد نهایی؟
اسپارتاکوس, امیدوار باش , امید, اما خودم هم امیدوار نیستم.
شکست میخوریم.
شکست پایان کار نیست,هست؟چرا آنان سوی ما نیستند؟ میتوانستند باشند؟
اسیران را به جان هم بیندازید, پیروز شدهگان را مصلوب کنید.مصلوب!
میخ را بکوبید, عبور میخ از گوشت و فوران خون, خون, خون,...
برادر, کی تمام میشود این رنج؟چقدرآفتاب سوزان است!تمام میشود برادر, تمام, پایان رنجها.
اما نه برای من, هنوز خیلی مانده, رنج, رنج,رنج,....
پرومته در زنجیر!
میگویند اسپارتاکوس گریخته و با سپاهان بیشماری باز میگردد.امید, امید, امید,....
میگویند نخست رنجی نبود,چون در جعبهای پنهانش کرده بودند, پاندورا جعبه را گشود و رنجها را پراکند و امید را نیز تا رنجها را تحمل کنند انسانها.
پاندوریکا باز میشود...
قرنهاست که اینجایم, سرگردان در قرون و اعصار, قرنها, در نوشیدن جام شوکران با سقراط همراه بودهام,ارسطو. افلاطون, آرمان شهرت را آن گونه بنویس تا رنجها پایان یابد, ابونصر, اساس مدینهی فاضلهات را آن گونه پی افکن که جباران و ستمگران نتوانند ویرانش کنند.
نوزادی زاده خواهد شود بس مبارک.
این نان من است و این شراب من است, و مسیح باز مصلوب, او را نیز به صلیب کشید, از صلیبی به صلیبی دیگر. از رنجی به رنجی دیگر....
میگویند قطعهای از بهشت را به اندک بهایی میفروشند, برو سوی آن بهشت فروشان, تا شاید رستگار شوی, نه مرا با آن سالوسان چه کار؟
اما خستهای, خسته نیستی از این همه رنج؟باید رنج کشید.
من این راه را پیش از این پیمودهام, مرا دیگر به گذشته بر نگردانید, طاقت آن ندارم. گذشتهای در گذشته.
نه , برگرد شاید کارت را ناتمام گذاشتهای, برو و باز کوشش کن.
کاوه, درفشات را خودت نگه دار, به شاهان مسپار.همه کارشان از یکدیگر بدتر است.
رستم,کمانت را برگیر,میتوانی خودت را رها سازی از چاه این نابرادر.
نه برادر, خستهام, خستهی قرنها.و در چاههای نابرادرها, جانها دادهام.
در بغداد بودهام, شاهد شکوه عباسیان و کاخها و کوخها, در نیشابور بودهام,در بخارا بودهام آن گاه که آن قوم: آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند و رفتند, رفتند؟
در باشتین سر به دار شدهام.با بابک بودهام, دستانم بریده شد و پاهایم و به دار آویخته شدم, بارها.
کس نیست که بر این وطن زار بگرید؟ امیر, گریه کن, بر جهل این مردم و بر آنانی که این قوم را نادان خواستند.
فرمان ملوکانه است: امیر را راحت نمایید.و من نیز همراه او رگ زدهشدم.
مویه کن سرزمین محبوب من!
" دیوانه اسب" آسوده بخواب, دلت را در واندد نی به خاک خواهیم سپرد. دل مرا نیز در گوشهای به خاک بسپارید.
پیش از این که شما بیایید ما اینجا بودهایم, بوفالوها را نکشید.
این سرزمینی است که به ما وعده داده شده, به ما,
سرزمینمان را ربودند و گفتند شما آوارهاید.
کلید خانههایمان را بر گردن میآویزیم. ما بر میگردیم, با پشتیبانی کدام دولت دوست؟ هواپیماها را روی زمین زدند, قبل از این که پرواز کنند, من نیز آن جا بودم , در دیر یاسین بوده ام , در صبرا بوده ام , در شتیلا, در تل زعتر, میرویم کمی هیزم جمع کنیم...
همراه با آنان در آشویتس نیز بودهام, در داخائو, در تربلینکا.
پوست و استخوان,
این چیست که از دوشها بیرون میآید, گویا آب نیست.
راه حل نهایی این است: پاک سازی نژادی,
چرا ؟ مگر برای همهی نژادها زمین نیست؟ راستی یک نفر به چقدر زمین احتیاج دارد؟
لئو نیکولاویچ, چرا نومیدی, بنویس,
نه, بی هوده است, نمیخواهند بدانند که یک آدم فقط به دو متر زمین احتیاج دارد.
در ایستگاه راه آهن در کنار او جان سپردهام, خسته و نومید.
نویسنده جز نوشتن چه کاری از دستش بر میآید؟ شب چله بود ... اما ماهی سرخ کوچولوئی هر چقدر کرد ، خوابش نبرد، شب تا صبح همه اش در فکر دریا بود .......
با کودکان هم بودهام, کودکی , کودکی, توی کوره پزخانهها, سر چهار راهها, پشت ترازو کنار خیابان, کتابی باز هم روبرویم, شما درس میخوانید که چه بشود وقتی ژنتان خوب نیست؟
گاهی خشمگین شدهام, عمو, آن مسلسل کنار آن شتر را برای من میخری؟ کدام شتر؟ همان شتری که مال من بود,حق من بود, ولی آن مرد آمد و برای دخترش خرید.بابای تو کجاست؟
چند چریک به سیاهکل حمله کردند, چند نفر در حین فرار کشته شدهاند, نه هنوز باید ادامه داد, باید دوست داشت,وقتی که دختر رحمان, از یک تب دو ساعته میمیرد....
صدای چاچک شمشیرها را شنیدهام, گذر تیغها از گوشت و اینک خون است که فوران میکند.
سربازان, به پیش, ما گوشهای مینشینم و رشادتهایتان را ارج مینهیم!
نه بس کنید, چرا جنگ؟ فغان ز جغد جنگ و مرغوای او.
اینک گلولهها و بدنها, ما سربازان چیزی نیستیم جز گوشت دم توپ,این جنگ هم تمام شد, اعضای محترم جامعهی ملل, جلوی جنگهای آینده را بگیرید.
جنگ است دیگر, گاهی پیش میآید, دنیا در جنگ,امروز, ارتش ظفر نمون آلمان نازی به لهستان هجوم برد.
در لندن بمباران شدهام و در درسدن نیز.
اینجا سلاخ خانهی شماره 5 است, مرگ دارد جولان میدهد.مرگ با داس خود.داس دیوانهوار حرکت میکرد.آتش کورههای آدمسوزی بلزن و بوخن والد هر لحظه تیزتر میشد.تیغه داس خونآلود بود قارچ عظیمی آفتاب وایت سند، هیروشیما و بیکنیی را تیره و تار ساخت ساقهها چون باران سبزی فرو میریختند کره، هند و چین ، مصر و هندوستان در زیر آتش و خون میلرزیدند…
در هیروشیما بودهام و در ناکازاکی....نه, نکنید, ژاپن تسلیم میشود, به زودی, نمیتوانیم جان سربازانمان را به خطر بیندازیم, منتظر نمیمانیم.
جزغاله میکند, ذوب میکند و جزغاله شدم.
ساداکو, هزار درنای کاغذی خواهم ساخت, نه, هزاران هزار, آخر تنها تو که نیستی, آسوده بخواب, ودر چرنوبیل بودهام و در سایگون و کره.
باستیل سقوط کرد, این سر آغاز عصر تازهای است. با تیغههای گیوتین جان سپردهام.
برخیز ای داغ لعنت خورده,مگر چه میخواهیم ما؟ مزد بیشتر و کار کمتر, حقمان است. به گلوله بندیدشان. چند بار تا به حال, سینهام را گلوله شکافته است؟
آموزش, آموزش,آموزش .... تنها راه است, اگر مدرسهات را سوزنداند, نومید نشو,نمیدانیم, نمیدانیم کجای کار ایراد دارد, ما که در آموزشمان کوتاهی نکردهایم, واقعاً ما تلاش نکردیم که انسان تربیت کنیم, دکتر فرانکل ؟
و اینک قرن جدیدی اغاز شدهاست, عصر اتم, عصر تسخیر ماه, عصر انقلاب,و عصر جنگ, عصر قتل عام.
کارگران جهان متحد شوید, بر پا باد دیکتاتوری پرولتاریا! دیکتاتوری؟ مگر دیکتاتوری ریشهی همهی مصیبتهای بشر نیست؟
بورژواست , لااقل خورده بورژواست, بفرستیدش سیبری تا بمیرد.و در سیبری مردهام.
میگویند کسی آمده که پدر ایران نوین است,پدر, من نمیخواهم با آمپول هوای پزشک احمدی بمیرم, و مردهام, همراه با میرزا کوچک خان, کلنل پسیان و حیدرخان عمواوغلی جنگیدهام, وقتی ستارخان تیر خورد آن جا بودم من و تیر خوردم.
خرابکار است, وطن فروش است, زیر شکنجه مردهام, بارها.چقدر دردناک است وقتی به آپولو میبندندت و ناخنت را میکشند.سخن بگو, مرغ سکوت، جوجة مرگی فجیع را در آشیان به بیضه نشسته ست!
مردادی گرم, باز هم رفت و آمدی دیگر در زمان, همراه با فاطمی اعدام شدم و تبعید شدم به همراه مصدق . چرا نشد؟ چه کسی , چه کسانی خیانت کردند؟وقتی که آلنده را کشتند من آن جا بودم و کشته شدم.
گاندی جی به دست ملت خودش که بخاطر رستگاریشان زیست، کشته شد.چرا؟ او که برای رستگاری ملتش کوتاهی نکردهبود.
پایان دو هزار و پانصد سال پادشاهی, راه اصلاح صندوق رأی است, رأی میدهم. شش ماه است حقوق نگرفتهایم, بچههایمان گرسنهاند.
قرن دیگری دارد آغاز میشود, چرا کسی به فکر گرمای زمین نیست؟ نه, دروغ است. کدام گرمایش ؟
در سوریه بودهام,در عراق, افغانستان, کنار آیلان جان دادهام, کنار ساحل دریا, چرا انسانها این قدر راحت از کنار رنجهای دیگران میگذرند؟ آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید...
در کشتی به همراه بردگان بودهام, در کدام قرن؟ مگر فرقی میکند؟ مگر بردهداری به پایان رسیده؟
و مرگ, مرگ سیاه, چند بار تا به حال از طاعون مردهباشم, خوب است؟
چه کسی گفته بود نسل بشر را ویروس منقرض خواهد کرد؟
نه, ما جان سختیم, از آنفولانزای اسپانیایی جان سالم به در بردیم اما ما از وبا, از قحطی, از گرسنگی,صدها بار مردیم از بس که جان نداشتیم.
و ... چیزی نیست, یک سرماخوردگی ساده است, یک آنفولانزای کوچک, چرا میترسید؟ هذیان است, هیستری است, توطئه است, کار شماست, نه کار ما نیست, از شنبه هم چیز به روال عادی برمیگردد به فرمان من, آنفولانزا سالانه بیشتر از این ویروس منحوس, ما آمریکاییها را میکشد, همه باید بگیرند, کسی فعلاً از خانه بیرون نیاید, حتی ما جلیقه زردها؟, این که آمارمان این قدر بالاست, افتخار ماست.
ما بهترینیم, به مرحلهی مهار رسیدهایم.با وجود تحریم,
چرخ اقتصاد باید بچرخد, دنیا, دنیای سرمایه است , چرا پروتکلها را رعایت نمیکنید؟
برگشتهام به اردوگاه آشویتس, نازی ها یک روش جدید برای اعدام زندانیان ابداع کردهاند: طناب را به گردن اسیری که تنها نوک پنجهی پایش به زمین می رسید میاندازند تا سرانجام از شدت خستگی مجبور شود که خود را بکشد.
ما به این مرحله رسیدهایم؟
در مبارزه با کرونا یا متحد عمل میکنیم یا شکست میخوریم.جناب دبیر کل, سازمان شما برای اتحاد جهان چه کار کرده؟
شکست میخوریم!
کادر درمان خسته شدهاند, اینها آدمند.برگردید سر کارتان, شما که ما را تعدیل کرده بودید, نه, درماندهشدهایم,تقصیر مردم است, اصلاً همه چیز تقصیر خود مردم است, گرانیها, بالارفتن قیمت دلار, البته کار دشمن هم هست.
ما که نمیتوانستیم زودتر از صبح جمعه خبردار شویم.
ورود بالای شصت سال به بیمارستان ممنوع, ما که نمیتوانیم به همه برسیم.
تنها کشور ما که نیست, نگاه کنید به همهی جهان, واکسن هم که مفت به ما نمیدهند.
آقایان و خانمها, رکورد انفولانزای اسپانیایی را ماههاست شکستهایم, قبلاً هم گفته بودم یا اتحاد یا شکست.
بیش از دویست کشور که نمیتوانند به اتحاد برسند, باید استقلالشان را فراموش کنند, تا به آنها کمک کنیم, اگر نخواهند زور هم هست .
جهان اکنون متحد است,اتحاد گرگ و گوسفند.این منطقه مال شما, ما هم این سرزمین خشک و بی آب و علف را بر میداریم.
جهان به اتحاد بیشتری نیاز دارد, حالا بهتر شد, پنج کشور بهتر میتواند جهان را اداره کند, اگر سه کشور هم بشود, بهتر است.
این دنیا دیگر نمیتواند نفس بکشد, باید برویم , جایی دیگر.شما اینجا بمانید, نمیتوانیم که همه را با خود ببریم.
پرواز موشکها,فقط یک درصد جمعیت, بیشتر نه, جا نداریم, ظرفیت تکمیل است.
ما اعتراض داریم به این جهان, ما نود و نه درصدیم.
و باز قرن جدیدتری , سفر دارد تمام میشود,به همان قرنی رسیدهام که سفر را از آن آغاز کردهام و برای آخرین بار میمیرم: امروز صبح اعضای اصلی جنبش مخالفین پیشرفت در هجوم روباتهای هوشمند ما تبخیر شدند.
سال 2108 است اینک, چرا همه چیز این قدر آشناست؟ چرا همه چیز این قدر آشناست؟ ببینید, من این زندگی را یک بار دیگر هم زیستهام, چرا باید آن را دو باره تکرار کنم؟
ده سالهام, گارگری در معدنی حفاظت شده , کودک – کارگر,
ببین پسر, تو باهوشی این فرصت را به تو میدهیم که در بخش نظارت بر حمل محمولهها کار کنی, آن جا جای پیشرفت داری.
*
21 مارس 2149
نشستهایم توی خانه, هنوز خانه امن ترین جای دنیاست, برای چندمین بار دارم سریال دکتر هو را از اول نگاه میکنم.
میگوید چقدر روی این قسمت مکث میکنی.
میگویم روری ویلیامز مجبور است دو هزار سال نگهبانی بدهد تا از محبوبش محافظت کند.تصورش هم نمیشود کرد.
خیلی علاقهای به این سریال ندارد.
فکر کنم قبلاً گفتهبودی که او یک سرباز رومی پلاستیکی است.
نه, توضیحش پیچیده است اصلاً توضیح بعضی از قسمتهای این سریال خیلی سخت است, هر چه هست آدم به حساب میآید.
آدمی از گوشت و خون به قول خودت طبق گفتهی امبرتو د اونامونو.
- بله؟ ولی نه, نمیدانم. آدمی از گوشت و خون ....
رنج میبرد و میمیرد, دیگه فکر کنم این جمله داره به تاریخ میپیونده ,نه؟
- نمیدانم, ولی فکر نمیکنی انسانی که رنج نکشد و نمیرد دیگر انسان نیست ؟
تو دوست داری بمیری در حالی که امکان جاودانگی هست؟
بمیریم یا جاودانه شویم, مسئله این است
آدم- ماشین شو تا رنج نبری و نمیری!
چقدر وحشتناکه بیرون رفتن از خونه, این گنگسترها چه مرگشونه که افتادن جون هم؟
وحشت, وحشت, وحشت ,....
باید مواظب بود, از تجمعات مسلحانه و حتی غیر مسلحانه باید دوری کرد, باید به کسی چپ نگاه نکرد, از این همه باید و نباید خسته شبدیم.نظم نوین جهانی اینه؟
*
چرا جهان ما این طور شد؟ با این همه پیشرفت علم و تکنولوژی,
نمی دانم, میگویند خشت اول این جهان را کج گذاشتهاند, یکی باید برود و این خشت را راست کند.
میشود؟ به چه زمانی باید رفت؟
اینها که همه تکراری است, خودت پیش از این, اینها را گفتهای, یادت نمیآید؟
نه, خیالاتی شدهای, درست است که ما داریم روی سفر در زمان کار میکنیم, ولی هنوز در مرحلهی آزمایشهای اولیه است.
نه , اشتباه نمیکنم, من این سفر را رفتهام.
شاید, شاید, ولی چیزی را تغییر ندادی؟ دادی؟ خاکستر زن و بچههایت را میخواهی روی کدام دریا بیفشانی؟
دریا و رودخانهی پاکی هم مانده؟ آن ها رفتند و زمین دودگرفته را برای ما گذاشتند تا ویرانترش کنیم, میگویند معادنی در سیارات دیگر کشف کردهاند, دیگر به ما خیل بردگان نیاز ندارند.
نمیخواهی آدم – ماشین شوی؟
آدم- ماشینها, بردگان جدید, بدون مغز, بدون گوشت و خون, که رنج نمیکشند,و نمیمیرند و .... برادرند؟
پایان رنج, پایان رنج, پایان رنج, پایان رنج, پایان رنج, پایان رنج, پایان رنج, پایان رنج, پایان,پایان,پایان.
غلامرضا گلافشان ششم بهمن ماه هزار و سیصد و نود و نه,داراب.
- ۹۹/۰۳/۰۶