علمیتخیلی، رئالیسم زمان ما برگرفته از تارنمای fantasy.ir ترجمه سمیه کرمی
کیم استانلی رابیسنون نویسندهی علمیتخیلی میگوید او به این دلیل علمیتخیلی مینویسد که در اصل یک رئالیست است.
رابینسون میگوید: «من به این دلیل علمیتخیلی مینویسم که احساس میکنم اگر قرار است شما دربارهی دوران ما داستان رئال بنویسید، بهترین راهش نوشتن علمیتخیلی است. چون در حال حاضر ما در یک رمان علمیتخیلی زندگی میکنیم که همه در نوشتنش شریک هستیم. اگر دربارهی دنیای رئال روزمرهی دور و برتان بنویسید، خودتان را در یک بخش کوچک از واقعیت گیر انداختهاید. ولی وقتی علمیتخیلی مینویسید دارید به راستی دربارهی واقعیتی که در آن زندگی میکنیم مینویسیم و رمان باید این جوری باشد.»
میان ترسیم جهان آنگونه که واقعا هست و میل به ترسیم وقایعی که هنوز رخ ندادهاند، تنشی غیرقابل اجتناب وجود دارد، اما رابینسون با این مسئله به این صورت کنار آمده که در داستانهایش فقط از علم و فناوری هایی استفاده میکند که در حال حاضر برای ما قابل درک هستند. این رویکرد او را به تبدیل به یکی از چهرههای مهم علمیتخیلی سخت کرده، علمیتخیلیای که دقت علمی را اساس کار خود قرار میدهد. دنیاهای خیالی رابینسون از آیندهی نزدیک گرفته تا قرن ۲۶ام را پوشش دادهاند. (از دیگر نویسندگان علمی که در مورد استفاده از علم وسواس داشتند و به آن محدودهی شناسایی شده از علم بسنده میکردند، میتوان آرتور سی کلارک را نام برد(.
در آخرین رمان او که Aurora نام دارد، سفینهای راهی سفری میانستارهای به ستارهای است که ۱۱.۹ سال نوری با ما فاصله دارد، این سفینه هیچ پیشرانهی سریعتر از نور ندارد، در آن روباتهای هوشمند و ماشینهای نانو کار نمیکنند. فناوریهای استفاده شده در سفینه از جنس فناوریهایی هستند که ما در قرن ۲۱ میشناسیم با کمی بهینهسازی، برای مثال چاپگرهایی که میتوانند وسایل مورد نیاز سفینه را تولید کنند و یک کامپیوتر کوانتومی پیچیده که دودل است خودش را «من» بنامد یا خیر. اما این ماموریت خیالی در سال ۲۵۴۵ شروع میشود، شخصیتها تا جای ممکن از دنیایی که تیلور سوییفت و ساعتهای هوشمند اپل در آن حکمرانی میکنند فاصله دارند، گویی توماس مورناخدایی را تصور کرده باشد که با یک کشتی بادبانی به ماه سفر کند.
رابینسون بابت این که در سفینههای قرن ۲۶امیاش از فناوری قرن بیست و یکم استفاده میکند، اصلا ناراحت نیست، او معتقد است که علم و فناوری به موانعی برمیخورند که نمیتوانیم از آنها عبور کنیم.
او میگوید: «این که همیشه روند پیشرفت را یک منحنی رو به بالا ببینیم درست نیست، چون این طوری رو به بینهایت میرود و در عمل غیرممکن است. بنابراین بهتر است یک منحنی منطقی سینوسی را در نظر بگیریم.» مثل تلفنهای هراه و جمعیت خرگوشهای یک جزیره، همه چیز ابتدا به آرامی پیش میرود بعد سرعت میگیرد و به یک نقطهی اوج میرسد و بعد به نوعی اشباعشدگی میرسد، یک جور مانع طبیعی در سیستم. رابینسون میگوید فناوری هم از این اصل مستثنی نیست، و این بهترین روش برای پیشبینی آینده است.
رابینسون میگوید: «ممکن است ما در این لحظه در شیب رو به بالای فناوری و در لحظهی تغییرات تاریخی باشیم، اما این بدان معنا نیست که اوضاع همیشه همینطور باقی میماند. قیود عملی و نظری که حتا ورای مشکلاتی چون تغییر آب و هوا هستند که ما در حال حاضر با آنها دست به گریبان هستیم، به هرحال سرعت پیشرفت ما را کم میکنند. من گمان میکنم مسائلی بنیادین وجود دارند که نخواهند گذاشت ما خیلی سریعتر از زمان حال پیشرفت کنیم.»
در اینجا به نظر میرسد رابینسون با دانشمندان و متفکرانی که به نظریهی تکنینگی (singularity) در پیشرفت علم معتقد هستند، اختلاف نظر داشته باشد. بر اساس نظریهی تکینگی علم همینطور به صورت تصاعدی پیشرفت میکند و زمانی به نقطهای میرسد که دیگر ما بعد از آن را نمیتوانیم پیشرفت کنیم. البته بیشتر این تکینگی را در علوم مربوط به فناوری اطلاعات و هوشمصنوعی میدانند، منتها قطعا تاثیر آنها بر زندگی روزمره هم احساس میشود. و گفته میشود که ما برای زمانی که بعد از نقطهی تکینگی وجود دارد نمیتوانیم هیچ نوع حدس و گمانهزنی داشته باشیم که درست باشند.
اما آلیستر رینولدز نویسندهی معروف اپراهای فضایی جور دیگری فکر میکند. در داستانهای اوکه در صدها و گاه هزارها سال بعد اتفاق میافتند، پیشرفت فناوری بیشتر زمینهی هنر است تا علم. او میگوید: «ما در ابتدای قرن ۲۱ هستیم و تنها ۲۰۰ سال از انقلاب صنعتی گذشته. بانک اطلاعات ما آنقدر وسیع نیست که با تحلیل آن بتوانیم شکل منحنی پیشرفت فناوری را مشخص کنیم، اما هر شکلی که داشته باشد ما تازه ابتدای آن هستیم. البته منطقی است که مشکلات نظری و مسائلی مانند تغییر آب و هوا سرعت ما را کم کنند. اما پیشبینی خطی بر اساس گذشته هرگز بازتاب آینده نخواهد بود. من در هر کدام از داستانهایم از یک زاویهی متفاوت به این مسئله پرداختهام. یک دستور مشخص برای این کار ندارم. بیشتر حسی است. من هم مثل بقیهی مردم روزنامهها و مجلهی نیوساینتیست را میخوانم و تلاش میکنم روی آن روندهایی دست بگذارم که باعث سرعت بخشیدن به پیشرفت ما میشوند
.».
نویسندگان علمیتخیلی از تحقیقات پیشرو و نظریههایی که هنوز در مرحلهی آزمون هستند الهام میگیرند، اما دفاع کردن از کار آنها و حقیقیتر برشمردن آنها نسبت به آثار همکارهایشان در دنیای فانتزی، کاری خطرناک است.
رینولدز میگوید: «باید روی نوآوریهای خودت سرمایهگذاری و بر ناباوریات غلبه کنی تا بتوانی داستان علمیتخیلی بنویسی. همهی ما باید یک جایی مرز را مشخص کنیم.»
آن لِکی که داستانهایش هزاران سال در آینده رخ میدهند، میگوید مرز تفکیک میان فناوری محتمل و آن نوع فناوری که در جملهی به یادماندنی کلارک آمده(هر فناوری بسیار پیشرفته از جادو غیرقابل تمییز است) در آثار علمیتخیلی آن قدر مهم نیست.
او میگوید: «حتا مطمئن نیستم در دنیای واقعی هم این مرز چندان مشخص باشد. «غیرقابل تشخیص از جادو» بستگی دارد به این که از چه زاویه به ماجرا نگاه کنید و یک چیز مشخص و قطعی نیست.لکی برخی اوقات در فناوریها کنکاش میکند که ببینید چه چیزی به کارش میآید و برخی اوقات به خودش میگوید: «خب من یک نسخه از کرمچاله را برای مسافرت میانستارهای لازم دارم. جاهایی که در علم وجود ندارد از خودم در میآورم.» اما نقطهی آغاز برای او همیشه «همانی است که داستان را به آن شکلی در میآورد که میخواهد»او در مقام نویسنده نیازی نمیبیند که بگوید چرا یک فناوری مهم است و باید برایش پول خرج شود و یکی دیگر مهم نیست و نیازی نمیبیند آنچه را که موجود است از آنچه که موجود نیست جدا کند..”
او میگوید: «من تلاش میکنم همه چیز را به هنرمندانهترین شکل ممکن کنار هم بچینم، به شیوهای که باعث شود سوالهایی به وجد بیایند یا مسائلی که به آنها فکر میکنم روشن شوند.» لکی خودش فاصلهی میان فناوریای که وجود دارد و چیزی که در داستان به آن نیاز دارد را پر میکند و به ماجراجویی میپردازد. البته او میگوید این طوری نیست که به چیزهایی که وجود ندارند فکر نکند، ولی تلاش میکند همه چیز را طوری بنویسد که به نظر منطقی بیاید و خودش را درگیر جزییات قضیه نمیکند. او ادامه میدهد بنا بر تعاریف علمیتخیلی دربارهی علم است، اما به دنبال رئالیستم بودن مجموعه فرضیات دربارهی ماهیت هستی را تحتالشعاع قرار میدهد و این که آیا داستان میتواند واقعیت آبجکتیو را نقل کند یا خیر.
داستان شیوهی تفکر بنیادین بشر است، چنان راه قدرتمندی برای سازماندهی جهان پیرامون است که «به سادگی میتوان فکر کرد نگاه کردن به دنیا از یک چارچوب داستانی مشخص مانند نگاه کردن به حقیقت صیقل نخورده است، خود حقیقت بدون شک و تردید. راستش ما در حال نگاه کردن به تفسیر آن چیزی هستیم که حقیقت دارد، که به توسط یک نوع قصه که از انبار بیرون کشیدهام برچسب خورده و مرتب شده.
از دید رابینسون چارچوب داستانی که علمیتخیلی فراهم میکند قدرتش را از ترکیب کردن دو مولفهی نامتجانس به دست میآورد که ژانر نامش را از آن دو گرفته، علم بر دنیای حقایق دلالت دارد و آنچه که همگی بر درست بودنش در دنیای واقعی توافق داریم. خیال بر ارزشها و معانی دلالت دارد، داستانهایی که تعریف میکنیم تا به چیزها معنی دهیم. دیوید هیوم معتقد بود نمیتوان بنا بر حالت فعلی جهان دربارهی آنچه که جهان خواهد بود، بحث کرد و رابینسون میگوید: «و اینجا ژانری است که مدعی است صلحدهندهی حقایق و ارزشها است، پلی میان این دو.»
«آیا میتواند به واقع چنین باشد؟ خب نه، نه واقعا. ولی میتواند تلاش کند.»
http://www.fantasy.ir/news/story/science-Fiction-The-Reality-Of-our-time
- ۹۵/۰۵/۰۴
خوبی ، شناختی من کیم ؟
وبلاگت خیلی باحال تر و جذاب تر شده ، خسته نباشید میگم .