نقد و نظری مختصر بر داستان کوتاه «نور مثل آب است» اثر گابریل گارسیا مارکز (گابو) از غلامرضا ابوالفتحی
شکی نیست که عنصر غالب و برجسته ی این داستان همانا «تخیل» است،ولی به نظر می رسد راوی که خود نویسنده است می خواهد خود را از جهان ملموس جدا کند و به فراسوهای موقعیت های عینی پیش برود . یعنی می خواهد بگوید جهانی که ادراک می کنیم محدود نیست و می توانیم مصالح موجود را تغییر دهیم و با خلاقیت ذهن آثار خلاقه ی جدیدی را به وجود آوریم و به تجارب و ادراکات خود انسجام بدهیم و یکی کنیم و یکی شویم. بنابراین در شهری دوراز دریا «مادرید» در طبقه ی پنجم یک آپارتمان زن و شوهری با دو بچه ی نه و هفت ساله تصور می کند که زندگی می کنند. یک روز بچه ها از پدر خود می خواهند که یک قایق پارویی برایشان بخرد. پدر تعجب می کند که چطور می خواهید در این شهر قایقرانی کنید. پس بهتر است که هرگاه رفتیم کنار دریا برایتان یک قایق کرایه کنم. ولی بچه ها سماجت می کنند و پدر برایشان شرطی می گذارد. اگر در مدرسه شاگرد اول شدید یک قایق برایتان می خرم. بچه ها شاگرد اول می شوند و پدر به ناچار قایق را می خرد و بچه ها به کمک همکلاسی هایشان قایق را به طبقه ی پنجم می برند و شب هایی که پدر و مادرشان به سینما می روند لامپ را می شکنند و نور مثل آب روان می شود و به ارتفاع یک و نیم متری می رسد. بعد بچه ها قایق را می آورند و سوار می شوند و سرانجام شب های بعد همه جای خانه پراز نور می شود و بچه ها سرخوشانه به غواصی می پردازند و نزدیکی آمدن پدرومادر نور را به طریقی خارج کرده و بعد در شب های دیگر تکرار می کنند و خوش می گذرانند. شبی رهگذرانی که از خیابان می گذرند و می بینند که از پنجره ها ی خانه ای سیل نور به طرف خیابان روان است. ماموران آتش نشانی را خبر می کنند و...
پلوار
- ۹۵/۰۵/۰۴
بسیار خوب بود ولی کاش ادامه میداد. من از وبسایت خرید محصولات گیاهی و گیاهخواری پیام می دهم