مترجم: فرید دبیر مقدم
______________________
ریچارد مِیتلند[1] غرولندکنان به زنش گفت: «امان از این مرغهای دریاییِ کثافت! نمیتونی یه کاری بکنی برن پی کارشون؟»
جودیت پشت ویلچر اینپا و آنپا کرد و دستانش مثل کبوترانی بیقرار اطراف چشمان باندپیچیشدۀ میتلند تکان خوردند. از فراز چمنزار به کرانۀ رودخانه چشم دوخت. «سعی کن بهشون فکر نکنی عزیزم. همونجا نشستهان فقط.»
- ۰ نظر
- ۲۹ شهریور ۰۱ ، ۱۱:۵۱