شاپرک ایستاد روی سکو و دنبال نشانی از آبادی نگاهش را از تابلوی "کاوه" چرخاند پی ماغی که از ناکجایی بلند بود، دستش دور دستهی چمدان سر شده بود و تابلو به تک زنجیری تاب میخورد. راه آهن همین جا تمام میشد. تا چشم کار میکرد صحرا بود و گندمزارهای دیم.
- ۰ نظر
- ۲۰ مرداد ۰۱ ، ۱۰:۵۶